۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

باختم که!؛

با گوشه ی چشم که می نگرم چیزی می جنبد مستقیم که نگاه می کنم همه مرده اند. باز خودم را میزنم به آن راه...مثل فرفره می دود به آن سر فرش. سرم که گیج می رود ، دور تا دورم می دود. چشمم که سیاهی می رود مثل جت پرواز میکند سمت چشم چپم. جا خالی میدهم. پشت سرم می ایستد...سایه اش تمام دیوار را میپوشاند. دیوار سیاه می شود و او با تمام قدرتش دو میخ در سرم فرو میکند. من باختم. تو بردی....خبر به خونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم