۱۳۹۳ اسفند ۵, سه‌شنبه

دريغ از آنكه هيچ كهنه اى دگر نو نمى شود

دلم مى خواهد تمام حافظه ام را پاك كنم، همه ى قشنگى و زشتى ها را؛ مخصوصاً قشنگى ها را . نه دوست صميمى اى داشته باشم، نه عشقى، نه پدر و مادرى، نه دوست هاى قديمى اى، نه دوست هاى جديدى...
دلم مى خواهد فرمت بشوم. حافظه ام پر شده است از همه ى ثانيه ها، ديگر امان ادامه ى حيات نمى دهد. مثل يك آيپاد قديمى كه نه دورش مى اندازى و نه خالى اش مى كنى و نه از آن استفاده مى توانى كنى. هنگ مى كنم و خاموش مى شوم موقعى كه كسى توقع جوابگويى دارد. 
حجمم همين قدر بود. آيپاد قديمى را دور انداختن بايد