۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

ای جماعت

....آرزوهایتان در برابر آنچه که من برایش له له میزنم، زپرتی و چیپ است.
آرزوی من اینست که این دوش این بالا وصل باشد، بی آنکه همش بدست بگیرمش.
ببینیم چه کسی زودتر به آرزویش میرسد بعد قضاوت کنیم.اصلن امتحان می کنیم:
شما از ته دل آرزو کنید.
هر آرزوی خواستنی و دلچسبی که باشد. هرچه...
ملاک برایش نگذار...
فقط تنها ملاکش آرزو بودن و خواستنی بودنش باشد...
من نیز از اعماق وجودم چیزی خواستم.
چه کسی زودتر میابد آرزویش را؟
من خواستم که این استخوان پخته را بجوم.شما چه خواستید؟
من به آرزویم رسیدم.دیگر کدامانتان رسیدید؟

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

چه گلدون قشـــــنـــــــگـــــی

چه رنگ و لعابی! چه گلی! به به ! چه چه! گلش یکی در میان پره های سفید و قرمز دارد. گلش به زور جوهر روان نویس لبخند میزند. دو نقطه چشم دارد. کفش دوزکی با دون دون های سیاه شبیه ته ریش مثل سیریش روی پره هایش چسبیده. گلش هفت -  هشت یا شایدم هفتاد - هشتاد میلیون پره دارد. پاپیون سبز دارد خفه اش می کند. از درون گلدان کلی علف سبز هرز و خس و خاشاک قهوه ای سوخته بیرون آمده. روی گلدان برچسب تصنعی سفید I love you دارد. یا شایدم برچسب وطن دوستت دارم باشد . کسی چه می داند! گل و گلدانش کلا به اندازه ی یک شصت دست اند. شصتی رو به پایین. وسط گلش زرد است. همانجایی که دو نقطه چشم و یک لبخند زوری با روان نویس کشیده اند. آن وری اش کنی انگار یک کله ی کچل و دو چشم اند، نه دو چشم و یک لبخند. ته گلدان کر و کثیف است. آن وری که شد کلی خس و خاشاک از تویش ریخت زمین. همه ی شان مردند. پوشال هم تویش بود. آن ها را باد برد آن ور آب. گلدان سبک شد. بی ابهت شد. لغزنده شد. دیگر روی زمین بند نمی شود. گل هفت پر تویش سنگینی می کند. همش لق میخورد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

مثل یکی از میلیون ها زنبور

تفسیر المیزان الام التقبیح در زندگی تکاپو انگیز شورناک با مردمی بعضن مادر قبیح. جالبناکی قباحت مادر اشخاص دراین است که معمولا شخص مورد بحث را تحت تأثیر قرار داده، و دچار ارث رسیدگی از درجه ی اول مینماید. نکته ی ظریف و دو چندان هیجان انگیزش اینست که تقریبن دو سوم مردم ازین بیماری ارثی لذت میبرند و از خوار مادر مردم برای ارضای  خود استفاده میکنند.مثال مورد توجه آن که رانندگان اتوبوس وقتی به یک ایستگاه آشنا یا اولین ایستگاه خط میرسند،جلدی پایین پریده و یک فلاسک چایی هورت میکشند. اینگونه است که برایشان مهم نیس که مردم ساعت 8 صبح کلاس دارند خودشان بابت 5/8 بیدار شدن بهشان به اندازه ی کافی فشار وارد شده و دیگر تحمل هورت کشیدن راننده اتوبوس را ندارند و همین مردم می نشینند صندلی جلوی اتوبوس و مثل سیر و سرکه میجوشند و وقتی می بینند یارو نمی آید که ماشین را آتیش کند و همش به جای صدای آتیش صدای فــــــیـــــــس میدهد، علیه او مطلب بد مینویسند و میکوبندش که البته به جای مهمی از راننده اتوبوس مذکور هم بر نمی خورد و چنانچه کوچکترین نگرانی ای از خود پرتاب نمایند، یارو سعی میکند بیشتر لج کند و طولانی تر هورت بکشد و خود آن مردم با دیر رسیدن سر کلاس به بستر سازی کامل تری می افتند و با سر مستی کاذب ناشی از مورد استفاده قرار گرفتن خواهرانشان باقی روزشان را سپری می کنند.