۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

چقدر بى ريخت شده ام در فاصله ات

در ميانه اش مانده ام
ميانه ى بى تو ماندگى،
با تُنگ تُنگ دلتنگى هاى درمان نشده
با اين همه اسمت كه صدا نزده ام
با اين تلألؤ كلافه كننده ى نور، كه هر ظهر پهن مى شود بر بوى خواب ماندگى ام
و هر عصر، بزك نكرده، جمعم مى كند در يك ليوان عطش انتظار
كه جرعه جرعه در صدايت حل شوم
يا نقش مرا مى پيچد در يك سيگار
كه به تنهاييت مى شتابد
مرا تشنگى بنوش
مرا  ...
من ده دقيقه - ده دقيقه در ليوان ته مى كشم
پنج دقيقه - پنج دقيقه در نقشم خاكستر مى شوم
اما ساعت ها ، روز ها، سال ها در خيالت مى رقصم، مى نوازم، مى نويسم ، غرق مى شوم