۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

سر سبزت بر باد، بى زبان!

بابا تو همون آب هى له له ميزدم. سفيدك زدم، حباب گرفته بود دورمو. اينورى افتاده بودم رو آب. بعضى موقعا دست مينداخت اونوريم مى كرد كه خشك نشم. هى ميگى "خب داد ميزدى مگه مرده بودى" زر ميزنى ولى، ميگم اونجا صدا نمياد، همش آبه. هر چى ام بخواى فرار كنى دور تا دور كامل شيشه ست. صدا نفس خودمو مى شنيدما ولى صداى دادم نميومد. ورداشت گفت بيا دفترم كارت دارم، من گفتم يا امام! فيزيك تجديد شدم رفت. رفتم اونجا گفت "نه تو مريضى، اين فكرا عصبيه، دارو مى نويسم برو بسترى." ديدم نه مثنكه راست مى گه اينجا بيمارستانه. نميدونى چجورى ميخوابونن كه. چى ميدونى پس؟ صب پاشد كشيد بالا مرخصم كرد. نتونستم برم كه، برگه ترخيصم خيس شده. موندم همونجورى يه ور رو آب. بالا سرم سيگار كشيده كه يه طرفم دوديه، وگرنه ماهى دودى كه نصفش گُلى نيست. تو كه خفه بودى ام برگات خشك شده. قبلاً سرت سبز بود. برگ خشكاتو نريزى تو آب آ! ببين برگه ترخيص من افتاده تو آب خيس شده نمى تونم برم. گوش ت با منه؟ يه چشمم بيرون به تو خشك شده، يه چشمم هم تو آب خيسه. ريشه ت رو از اين چشمم مى بينم، فرو شده تو خاك، سر خشكتم از تو چشم خشك ام پيداس. عب نداره، بهار ميشه يادت ميره.