۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

ما که نه البته

گاهی پیش می آید که آدم ناخواسته شروع میکند به انکار. هی از بقیه اصرار و از ما انکار. مثل موقعی که حتا نمیتوانی راه بروی و همه چیز میچرخد و همه چیز بیش از یکی به چشمت می آید ، همان موقع است که شروع میکنی به انکار مست بودنت. مثلن میگویی من مست نیستـــــــــــــم (که وسطش به احتمال قوی آروق میزنی و اگر بالا نیاوری شانس آوردی و پدر مادرت را روسفید کرده ای) . و مثل موقعی که به یک آدم سرما خورده میگویی سیگار نکش ولی میکشد ، سپس میگویی شکلات نخور ولی میخورد. بعد شروع میکنی به سرزنشش که: دیدی گفتم نخور گوش ندادی، صدایت گرفت. و او شروع میکند به حرف زدن که : نه من صههههـــــهههـهههه...که بعدها میفهمی احتمالن داشته میگفته: نه من صدام نگرفته.
و درست مثل وقتی که قرار است سر ساعتی یک جایی باشی که تا به حال نرفتی و وقتی میخواهند بهت آدرس بدهند الا و بلا میگویی که لازم نیست، خودم بلدم. و فقط خودت میدانی و خودت و البته باک اتومبیلت، که چند بار از یک خروجی اتوبان خارج شدی و باز اشتباه رفتی. و وقتی دیر میرسی شروع میکنی به فلسفه بافی از برای ترافیک که: چه ترافیکی بود و چه ساعت بدی بود و چه فلان. و این اخلاق در هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد البته در بعضی کمتر و در بعضی بیشتر و در اندکی حتا دائمن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم