و من آدم این کارها نبودم که برنامه ی مورد علاقه ام را ول کنم و بزنم شبکه یک سیما برای دیدن چهره ی مقدس آقای ا.ن. اما اتفاق است دیگر... اگر دستش را سفت نگیریم میفتد. حالا که افتاد ما هم باز دستشو نگرفتیم بلندش کنیم. گذاشتیم با صورت زمین بخورد و سیر بخندیم. آخه آقای ا.ن داشت با افتخار اعلام میکرد که هیچ هموطنی سر گرسنه بر بالین نمیگذارد و آن در حالتی بود که من خودم دیشب داشتم از گرسنگی میمردم اما نمیتوانم به این دولت خدمتگذار بهتون بزنم ، چرا که بالشم خیس بود و انداخته بودمش به دور دست تا خشک شود پس نمیشود گفت سر گرسنه بر بالش گذاشته باشم. یک احتمال دیگر هم هست، سر که گرسنه نمیشود بلکه شکم گرسنه میشود . پس باز نمیشود به دولت خدمتگذار تهمت زد. حالا کاری نداریم به کار دولت. میخواستم بزنم یک کانال دیگر که آقای ا.ن به دست و پایم افتاد و نگذاشت. گفتم چی میگی؟ شروع کرد به آمار دادن. آمار های باحالی میداد....خیلی دایره ی اعدادش زیاده. زیاد از چیزای باحالش یادم نمیاد چون داشتم میخندیدم نمیشد تمرکز کرد ولی یک مورد مهم یادم مانده و آن افزایش تعداد روستاها از سه هزار و خورده ای به ده هزار و خورده ای است. و همینجاها بود که دوربین دور میزد روی همه ی رجال سیاسی و غلامعلی خان حداد عادل را دیدم که وقتی بچه بودیم مجبور بودیم از آثار ادبی ایشان در کتاب ادبیاتمان بهره ببریم. دیدم چشمان ورقلمبیده اش را بر هم نهاده و چرت میزند. و بقیه هم که از اعداد و ارقام سر در نمیاوردند کله ی سبکشان را مثل خر تکان تکان میدادند و گاهی مدلی از خودشان در می آوردند که انگار خیلی میفهمند. خب لابد میفهمند دیگر ، ما که بخیل نیستیم. زبان نخبه ها رو خود نخبه ها میفهمند. و یک آخوند جوان امامه مشکی هم دیدم که خودش را از دوربین قایم می کرد و یکی هم دیدم که آخوند کار کشته نبود و تابلو وار در دوربین لبخند میزد و من کیف میکردم از آن قیافه ی ملیحش. یکی هم بود که قیافه اش میخورد زیاد کاره ای نباشد ، تا دوربین میامد،سقف را نگاه میکرد. که ناگهان آقای ا.ن از غلبه ی بر تحریم ها و شکوفایی و اینها گفت و من در تحیر بودم. محسن رضایی فلان هم شکم گنده اش را باد کرده بود و پایین را نگاه میکرد و ا.ن از ایرانسل و جایزه هایش و خدمات روستایی اش تعریف میکرد. شاید باورتون نشه ولی به قرعان یکی استیل گریه گرفته بود که اگر اسمش را میدانستم خدا وکیلی تمام تلاشم را میکردم که معروفش کنم.البته اگر میدانستم که ،خودش معروف بود نیازی به تلاش من نبود. اصلن ولش کنید . توجهتان را بدهید به مستر ا.ن که هنوز داشت عدد میگفت و حتا گفت ممکنه اعداد خسته تون کنه ولی مهم است بدانید. و کاملن در چهره ی همگان فحش خوار مادر موج میزد، و بدون استثنا مهر داغ پیشانیشان را به گا داده بود. بعد همه خسته شدند و سر خر را خم کردند و اینجا یک تصویر هنری از کله های کچل و بعضن امامه دار تشکیل شد. همه نشسته بودند روی زمین و تهی ها تکیه داده به پشتی ها و رهبر نشسته روی صندلی و آقای ا.ن هم همچنان ایستاده بود در مقابل دشمنان و ارائه ی منطق میکرد. و حقیقت این است که منی که ادعای ریاضی دارم از ارقام خسته شدم و دیگر نمیتوانم گوش بدهم و اینها را هم همزمان نوشتم و دیگر توان ندارم و این را هم اعتراف کنم که حاضر نیستم یکبار دیگر نوشته ام را بخوانم و تصحیحش کنم. همینجا او را به درک واصل میکنم و به شما بدرود میگویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم