آیا دنیا همینجورکی است که هر که هر که را آزار دهد و آخرش هم هیچی به هیچی؟ آیا اینکه من با وجود انداختن استامینوفن کدئینی به درون حلقم هنوز نتوانم از سرو صدای گود برداری ملک بغلی بخوابم ، انصاف است؟ آیا قسمت این است که من شب ها نخوابم و تا صبح مطلب بنویسم که نوشتنم خوب شود؟ و یا اینکه زندگی پشمیست زده شده و پته ایست روی آب و اسپرمیست سرگردان روی سلول های مغز من؟ آیا اتفاق مهلکی میفتد اگر من در تراس را باز کرده و فریاد سر دهم که پدرسگان بگذارید من کپه ی مرگم را بگذارم. در بالکن را باز می کنم و خود را جانور بی دفاعی می بینم که صدایش به جایی نمی رسد. پتو و بالش به دوش میگیرم و همه ی اتاق ها را می آزمایم. همه جا صدای ویق ویق آن لودر مادر مرده می آید. تلویزیون را روشن می کنم تا صبح شود. پنج صبح همه بیدار میشوند. پدر و برادرم هم از سر و صدا شاکی اند. میگویند صدا بیدارشان کرده. خوشا به سعادتشان که توانسته بودند بخوابند که بیدار شوند. من فلک زده که هنوز صدای ویق ویق تو مخم است. خانواده سردیشان کرده و چای نبات میل می کنند. صدای هم زدن چای و ویق ویق لودر که دنده عقب می آید نمیگذارد با هم اختلاط کنند. فریاد میزنند. ساعت 6 است. به مدیر ساختمان فحش میدهند و منم واق واق صدای سگ از خودم در می آورم. شب به پدرم میگویم باز صدای ویق ویقشان شروع شد. محمد می گوید برویم شکایت کنیم. پدرم با شتاب تصدیق میکند: آره آره ... بپر توپ و راکتای پینگ پنگو بیار، یه بستنی یخی ام بیار ببینم چیکار میتونم بکنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم