۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

ابد یا اعدام؟

طَبَق کِشان و داد و کِل به ارگ بَران
در آن سرزمین بی باران
ترسم از کودکان محکوم به زاییده شدن است
و دلخوشی خشکیده ی آن جسمِ زایان
می گفت انصاف نیست، نیشخندی تلخ توأم با سکوت بر حکمی جاودان ، اعدام
اما تمام آنچه در ذهنم می پلکید؛
جبر زاده شدن به کدامین بهای گران؟ به کدامین گناه کودکان؟

۱۴ نظر:

  1. از عدالت و ازادی(مونوآرشیک)
    از نسل قابیل
    از مسخ رنگینک صورتکها شدن
    از دل بستن به زنجیر بردگیِ توسعهِ رفاهِ مدنی
    از دادن و ستاندن مدام هستی!
    از بوی تعرفن و تعفن اندیشه
    بیزارم
    دیگر،
    اندیشه را نیز
    نه، اندیش
    که خود خالق این هزارۀ،هزار توست!
    ((ای کاش ای کاش ای کاش
    قضاوتی قضاوتی قضاوتی
    در کار در کار در کار
    می بود می بود می بود...

    که ما نخواستیم داوری!))

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  2. ((گفت ای (نیلو!) دهانم دوختی.
    وز پشیمانی تو جانم سوختی.
    جامه را بدرید و آهی کرد تفت.
    سر نهاد اندر بیابانی و رفت.))

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ینی حدوداً کدوم بیابون رو پیِ کی باید گشت و کدوم حرف سزاوار پس گرفتنه؟ چرا که جامه دریدن در شرایط کنونی نه به خیر و صلاح جامعه است و نه مطابق با جبر شریعتی حاکم نه متناسب با قیمت های جدید جامه با توجه به افزایش چندصد درصدی مظنه ی دلار و فیلان و اینا. کلاً دل آدمیزاد رضا نمیده واسه یه حرف الکی ملت متضرر بشن.
      ینی احتمالاً منوال قدیم را طی کردن به نظر مقرون به صرفه تر باشد؟

      حذف
    2. 0
      اِنگار کن
      خدایانِ آتِن در برابر لفاظی مه آلودت سر در جَیبِ تفکر فرو برده اند!
      1.
      شب کَلوتِ و روزِ لوت رو به بیابون قبول کن!
      پای معرفتِ این درویشِ مهمونِ قصرت!خانم.
      2..
      (کی؟) و (چی؟) هم نه!نشد، دگه!
      ((نام را باز ستانیم...)
      میگن: (کشف!)
      میگن: (شهود!)
      میگم: همون درکِ، که میگفتی؛( منِ اون یکی من اِت! فکر میکنه درک با فهمیدن یه نمایشنامه قُلُمبه! فرق میکنه!- یا نمیکنه؟!آخرش نفهمیدین با کلِ منیتِ من هات! -
      3...
      از اَزل حرفی هم که نبوده به جونه عزیزاِت بانو! ،
      که پسُ و پاسی باشه!
      4....
      ((زن و مرد و جوان و پیر
      همه با یکدگر پیوسته،
      لیک! از پای و با زنجیر!
      اگر دل میکشیداَت سوی دلخواهی
      به سویش میتوانستی خزیدن، لیک!
      تا انجا که رخصت بود،
      تا زنجیر!))
      بانو!
      شما چرا؟!
      دختر کویر و باران!
      تو چرا؟!
      سکوت ،
      همون دروغه ،
      کمی شیک تر ، روشنفکرانه تر و حتی شاید،
      با مسوولیت کمتر!!!
      5.....
      دل!
      فهمیدم (حافظ)گور به گور شدۀ شیطون بلا!-پسر خالمه که چی!-
      می گفت؛ (بی دلی در همه احوال خدا با او بود ...)
      غرض از (بی دل) سرکار الیه بودین و یحتمل (کُفرنامه) رو هم شما زدین پشتِ سجلعی
      دل کجا بود!
      ((افزایش چندصد درصدی مظنه ی دلار و فیلان و اینا)) رو بچسب !
      آره؟!
      6......
      آدمیزاد!
      شما که کلان پریزادین!
      پریزاد هم که از قدیم گفتن ؛ دلبر!
      دل نمیدن- به کار که!-
      آخی حیونکیا!
      ندارن!
      بی دل! خلق شدن به آدمیزاد میگن ناقص العقل!
      حالا یه عقل و دل ناقص، کور سو میزنه که!
      تو که بی دلی چی میگی؟!
      7.......
      ملت، سالهارو-تاوان ثانیه ها! و برعکس اِش رو-
      به تضرر میگذرونن،
      تخمشون! رو هم نمیتونم بخورم- چون نداری!به اعتراف خودت!-
      8........
      حالا ای (موسی) من!-مالکیت معنوی! با اجازه-
      تو که درگیر و زنجیر نیستی-فکر میکنی بهش ولی دل و روحت آزاده!-
      تو که خیر و صلاح و جبر شریعت گردن فرازاِت و خم نکرد
      تو که خوب! میفهمی، چی میگم(حوا!)
      تو چرا سر به سُخرِه (آدم!) بر می آزی؟
      9.........
      ((تا یار که را خواهد و میل اَش به که باشد.))
      10..........
      ؟!

      م.م،1.0.1



      حذف
    3. اتفاقاً نه بی دلم و نه بی خدا
      دلدار و دلداده ی خدایی هستم که همه سرشار از فهم است و همه آموزه اش آمیزه ی دانستن و لذت و زندگی و رهایی
      و پرستیدنش را نیاز نیست توسل جستن به مسلکی
      کافیست سر بر شانه اش نهم
      تا به وضوح بشنوم
      زیر و بم نبض شریان سر سپردگی را
      و در بازوانش جای بگیرم تا به جنگ ستیزم گذران ثانیه را

      این از دل و خدایم که از سوء تفاهم به سخره بر آزیدن تبرئه شوم؛
      و آه از آن زمان که به جبر مایل کنند انسانی را و به جبر زاده کنند کودکی را بی آرمان و بی آتیه...

      حذف
    4. اوهوم ...!
      جبر!
      جبر؟!
      (جیم) به فتحه؟
      (ب) به سکون؟
      (ر) هم؟!
      از اون اوسطوره های همیشه گم تو مه!
      هو هو...!
      هو هو...!-خندیدم به سبک سانتا کلوز!-
      به عنوانِ تفریح ذهنی!
      میتونی بگی دقیقاّ چی میشه معناش؟
      اگه بعد پاسخ به معنایی که به کلمه (جبر)میدی!
      به معنای کلمات(آرمان)و(آتیه)-به مفهومِ خواستِ ذهن دیوارچین اِت- توجه کردی و
      لبخندی تلخ بر لب اِت ،
      درکی گنگ با دیوار های آوار شدۀ روح اِت،
      زخمه خورد
      و پنج حس وجوداِت پی خواستنی دو-دو زدند و تو هنوز یک-هیچ عقب بودی و نه تو به حرف رفتی و نه حرف به تو...
      یه یاد من به قهوه گرم و یه نخ سیگار خودت و مهمون کن!-همون! نوشابه باز کن!-

      حاشیه:(هر چند زیبایی خود را به شیوه و عِشوه کلمه دو برابر نموده ایدو تشنگان را مورد لطف قلم فرمودید لیک؛
      بند 8 و 9 و حتی 10 اعترافات صریح بر زیبایی دلداری و دلدادگی شماست ،دختر کویر و باران!)
      حاشیۀ حاشیه:((با وجود زیبایی نوشتار دوست داشتم جای آن
      (خدای!)،
      (مذکرت!)،
      باشم! بهت بر نخوره زیبایی احساسی که درونتِه و نوع توصیف صریح وزیبااز دیدگاه خودت باعث انگیزش بود.
      فکر نمیکنی؟!
      فارغ از این حس (فروید)ی هم بتونی زیبایی خلاقی رو کشف کنی؟!))

      م.م،1.0.1

      حذف
  3. ((مچاله میشوی!
    در زباله می افتی
    تنها نیستی!
    و این تو را کمی آرام میکند
    محکومین بسیارند!
    با عناوینی بسیارتر!
    حالا درها مشترک میشوند،
    و این آرامش دهنده ترین،
    احساسی است که تو را
    از اندوه می رهاند...

    باقی قصه مهم نیست.))

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  4. پاره استعاره ایی بر وزن پاره سنگِ پاسخ اَت!
    به مفهوم (بُهت) از آگاهی بزرگِ ذهن اَت!
    از باروری ابرهای تیرۀ احساس اَت!
    از اینکه ترجیح بند میشود و قُلاب زنجیر...
    سالهاست!
    انتظار میکشم،
    این چنین زیبا نوشتار اَت!
    این چنین آیینه ذهن اَت!
    این چنین زلال باران اَت!
    ...
    باقی قصه مهم نیست.

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  5. پدرت چون گربه بالغی
    می نالید
    و مادرت در اندیشه درد لذت ناک پایان بود
    که از ره گذر خویش
    قنداقه خالی تو را
    می بایست
    تا از دلقکی حقیر
    بینبارد،
    و ای بسا به رویای مادرانه ی منگوله ای
    که بر قبه ي شب کلاه تو می خواست دوخت.
    باری-
    و حرکت گاه واره
    از اندام نالان پدرت آغاز شد.

    گورستان پیر گرسنه بود،
    و درختان جوان
    کودی می جستند!
    ماجرا همه این است
    آری
    ور نه
    نوسان مردان و گاه واره ها
    به جز بهانه ئی
    نیست.

    اکنون جمجمه ات
    عریان
    بر آن همه تلاش و تکاپوی بی حاصل
    فیلسوفانه لبخندی می زند.
    به حماقتی خنده می زند که تو
    از وحشت مرگ
    بدان تن در دادی:
    به زیستن
    با غلی بر پای و
    غلاده ئی بر گردن...

    زمین
    مرا و تو را و اجداد ما را به بازی گرفته است.
    و اکنون
    به انتظار ِ آن که جاز ِ شلخته ی اسرافیل آغاز شود
    هیچ به از نیشخند زدن نیست.
    اما من آن گاه نیز بنخواهم جنبید
    حتی به گونه ی حلاجان،

    چرا که میان تمامی سازها

    سرنا را بسی ناخوش دارم.

    "شاملو"

    پاسخحذف
  6. پَ نه پَ !
    (م.امید)!
    (حمید)!
    (م.سرشک)!
    ...
    آخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ خ!
    بد دردیه!
    یکی-اصلا مقصود تو نیستی آاا!- شَپَلَقی، بزاره تو شعوراِت!
    زیراین پست اِت بس که گاه واره ای جنبان بودم و لذت دردناکِ ارضاء رو چشیدم و خودم و جر دادم و چَهچَهِ اومدم خشک شدم!
    جدی ؟!
    هیچ وقت به تجمیع حس و تلخیص آزاد(جمجمه) اثر جاودان (بامداد) فکر نکرده بودی؟!!!
    تازه! فهمیدی شاهکار کردی؟!

    ((قرن ما ،
    صدف نیست ، ماسه است ،
    غزل نیست ، حماسه است !
    در چنین قرنی من نمی توانم
    با همان کلمات ،
    به همان طریق ،
    و همان سلاح ،
    که در گذشته های قرون ، شاعران ، ساربان کاروان شترها را به آهسته راندن دعوت می کردند ،
    کاروانهای رنگارنگ قرن ما را ،
    شکم کاروان گرسنگان را به نان نطلبیدن ،
    قلب کاروان بردگان را به آهسته تپیدن ،
    اشک زندگی ،
    ساربان کاروان ملیٌونهای ِ مرگ ِگمنام را در تقاطع صلیبها ، به فرو نریختن دعوت کنم !
    شاعر قرن ما ، نویسنده ی قرن ما ، همانگونه که نتیجه ی طبیعی شعر و ادب قرون دیرین است ، فرزند اجتناب ناپذیر قرن ماست ! ...
    بنابراین سخن او نمی تواند معلول صرفا یک علت باشد :
    سخن سرای قرن ما - خود - معلول ِ بلافصل ِ یک سری علتهاست ...
    و سخن اَش ، جرس ِ سپیده دمِ بیداری ملتهاست .))
    از کاراپِت دِردِریان

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شاید گارد گرفته بودم جلوی مکشوفاتی از نوع زیبایی های خلاقانه، یادش افتادم؛ حالا ببخشید خب
      (نیلوفر بی حوصله)

      حذف
  7. من که خیال اَم از بابتِ راست یا دروغ بودنِ
    ( آخر دنیا توی 21 دسامبر 2012 )
    راحته !
    ژونه خودما!
    آخه ، عربستان همیشه یه روز زودتر از ماست،وای میسم ببینیم چی میشه!!!!

    ولی حالا که اخرشه، بزار یه اعتراف کُنم!

    تاحالا رفتی پشت سر استاداِت!
    -البته یه جا با چند تا پایه که کمی هم شلوغ باشه!-
    ( بایه فاصله 5 متری) بعد بلند و محکم بگی ؛( ببخشید دکتر؟؟)
    استاد عزیز که بر میگرده
    -دقت کن! حس ششم از غرایض دخترونه! قبل از استاد-
    به سمت 4پایه گان گرامی برمیگردی یعنی با یکی دیگه بودی
    -خیلی عادی-
    عکس العملش اُون و تجربه کنی؟!
    برای آرامش اَعصاب! خوبه! (;

    حاشیه: یک کم تمرین با افراد کم تاثیر یا نا موثر در سر نوشت از
    (مهر قرمز کمیته انظباطی) ، (غلط خواهی از استاد مذکور) ، (نمرات ناپلونی لجاجت استاد کذا)پیشگیری
    را جدی بگیرید!!!

    م.م،1.0.1
    حواشی حاشیه:اَگه تُند رفتم تو ابراز دیدگاهم!
    ببخش!

    پاسخحذف
  8. ((
    -: (بن بست روتعریف کن؟)
    -:(میری، میری،...
    دیگه نمیری!)
    ))

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم