۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

منجلاب

دارم غرق ميشم، بهش نگو، فك ميكنه حالا چى شده، اسم منجلاب مياد فقط ياد جندگى ميفته، سيس، به خودتم نميگم، كسى نميفهمه اصن چى ميگم، دختر هم مگه حرف ميزنه؟ ها ها ها، چقدر تو با مزه اى آخه. تاحالا از خودت پرسيدى چرا نميخونى؟ ميدونم آخه، هيچ موقع نميخوندم چون، خسته تر از اونم كه چيزى بخوام، ولى تو نميفهمى، من باهات كارى ندارم... تلخ، تلخ، مزه ى  مترونيدازول ته زبون. درد استخون دنبالچه، چه مشماى خفنى پيدا كردم، من می شينم تو سرازيرى منو بِكِش، تند بدو. صبورى ميخواى تو بشينى من بِكشمت؟ چى بود اسم بچت؟ مگه پسرم داشتى؟ ترم چنده؟ عب نداره جواب بده، من هى وسطش داد ميزنم: چند متره؟ تراسم داره؟ ميشه اتاق خوابو ببينيم؟ نيلوفر اینجوری نشين يهو زمین، اگه يه سنگى آهنى چيزى لاى برفا بود چى؟ عه منو نيگا كن يه نفر ديگه توشه به جام. كاپشن دخترونه س ها، نخندن بهت! خوب شد اينو آوردم! برف ميزنى؟خانوم به اين بگو سر به سر نذاره با منا. اه اه مزه كيشميش سوخته توشه، من تكيلا كرم دار می خورم، دولا كن كرمش بياد، چه فرقى داره اونم مزه ان ميده ديگه حالا، يادته يه كيلو گيلاس خريديم همش كرم داشت همه رو باز می كردى كرماشو ميخوردى گيلاساشو ميدادى به من؟ نمی شينى بِكِشَمِت كمرت مِثِ من به گا بره؟ اين انگار كه الكلش پريده، پژمان گه خوردم، گه خوردم، گه خوردم، گههه خوردممم. بدو بيا نيلوفر سرش خورده زمين ، نترس . هيچى نيس بابا همچى نشسته بالا سرم انگار مُردَم ، يه مشت كسخل. آقا هفت-هشتا ديگه فلفل قرمز بده. بيا آب نبات بخور ، ببخشيد گوز ملقت كردم. كله مو فشار نده جاكش درد مياد. فردا جلسه كتاب خونى ساعت ٣ يادتون نره. ساعت ٣ ه كه الان، نميرم خب باشه، می شينم ورِ دلِ تو از اسبِت برام تعريف كنى منم نگاه ابروهات كنم تو دلم بگم....، نه ولش كن هيچى نميگم. دلم گرفته اون فيلمو استپ كن. تو اول بيا بغلم. نميفهمه اگه هم گريه كنم. مسواكتو در بيار سر قليون كفى ميشه، اين همه آدم ميخوان بكشن خو. مطمئنم اهمیت ندارم، هرچقدم آدم كاراى مهم داشته باشه دو دقه كه ميتونه زنگ بزنه فقط صداش بياد، ميخواستم بگم ناراحتم دلم گرفته خسته ام، اما هيچى، به قول يارو گفتنى مهم نيس، حالا معلوم نيس خودم يا موضوع. درد دندون و دنبالچه ، مث كتلت با نخوداى درسته ى لو رفته ى تو گوش كوبيده. همه كمك كنيد كه من يادم بره بگم سر يخچالو بگيريد بذاريم تو پذيرايى صداش اذيتم می كنه. تو فقط بهش نگو. بيمارى روانى داره اين آدم، فقط بايد تمجيدش كنى، آخه كتابمم دستشه نمی خونه، صفه دومه از پريروز تاحالا. ١٢ بهداشت باشيد، حذف دوستات كه نكردى، منم تازه دارم راه ميفتم، پاشو بیا. جاى منم ناهار بخوريد، كتابه تو سرم آوار شده . الو الو، من اصَن ميخوام برم زندان، من با اين مادر قبحه كنار نميام. گوش میدى چى ميگم؟ بذا تو فاميل همه بفهمن بذا مشخص بشه كى كلاه برداره، به تخم پسرم و خودم. هاها ها چه فحشايى ميده، پسرش و خودش . اون موقعى كه داشت زندگى منو به باد ميداد اشتباه كردم، هرچى با اين آدم مباشات كردم (جون؟ چیکا کردی باش؟) ، پدر سوخته ١٣٠ تومن داده سيصصصد و شصت ميليون از بغل من تيغيده، ولت كامبيز نميكنم، بهش گفتم ناهيد حالش خوش نيس، هر بلايى سر زن و بچه من بياد تقصير توئه، زندگى تو به آتيش ميكشم...بابا خيلى خب اينو كه نگفتم بهش ناهيد، نه به جان تو ناهيد، نه ميگم، نگفتم خانمم. من كه ازين كارا نميكنم ، زر زر ميكرد يه چيزى گفتم حالا. از چى ميترسى؟ كه برم زندان؟ خوبه بياد دويست تومنم از تو بگيره؟ بذا همه چى جلوى فاميل مشخص شه كه اين آدم چيكار كرده. كمكى ازم بر مياد؟ كفى ماشينتونو در بياريد. شما بشين فرمونو بده راست من هل ميدم، (كى ميگه با پرايد بياى اينجا آخه مردک؟). تخم سگ حروم زاده باز اذيتش كرد ، تو برو سر كلاس حالا، اين چند صفحه كه تموم شه پا ميشم ميام واسه درد همتون ميميرم، من كه ديگه بيكارم واسه همش وقت دارم حالا فقط اگه حوصله داشته باشم ازين گل و شل بيام پايين، منجلابى شده ...

۶ نظر:

  1. ((-:تازه!
    بلداَم تا ده بشماراَم!
    یک،
    دو،
    سه،
    چهار،
    پنج،
    شیش،
    هفت،
    هشت،
    نه،
    ده،
    یازده! دوازده!
    -:عمو عینک ای! می ، دونست ای؟!
    خورشید بزرگترین ستارۀ آسمونه؟! ، میدونست ای؟!
    -:دونۀ سیبُ،
    اَگه بکارای!
    جوونه میزنه و سبز میشه!
    اَگه مواظب اِش باش ای!
    میشه یه درختِ بزرگِ سیب!
    بعدش یه عالمهِ سیب میده!
    آخ خ خ خ خ جووووون!
    پولدار میش ایم!
    ...
    بعدش ،
    با هواپیما میریم کنار دریا، توی یه کلبه چوبی!
    مگه نه؟
    تو قول دادی! مگه نه؟
    مگه نــــه؟!
    -:آره! قول دادم
    ...
    -:نمیدونم، چرا در نمی آد؟
    به نظر میرسه هیچوقت در نمی آد!
    من که هر روز بهش آب میدم.
    پس کی سبز میشه؟
    -:بلأخره سبز میشه، درست همون وقتی که انتظارش رو نداری!
    ...
    -:فایده نداره...
    هیچوقت در نمی آد...
    -:...
    -:من یه رویا داشتم،رویای زمین ، آسمون ، دریا ،درخت.
    -:...
    -:رویای من!
    -:...
    -:همه چی داره میسوزه! بزار بسوزه! ،بهتره که بسوزه!
    -:
    .
    ..
    ...
    -:تاریکی ،چقدر عمیقه! حتی عمیق تر از سیاهی!
    -:ما میتونیم محله رو توی خون غرق کنیم! با من بیا.
    -:تاریکی ، زلال و شفاف.
    -:قدرت واقعی همین جاست،بیا! تو به من احتیاج داری!
    -:...
    -:نه! بهش توجه نکن،اون فقط یه مزاحمه! یه آدم ضعیف،یه دلقک!
    -:...
    -:به چی ایمان داری؟
    -:...
    -:من! همیشه درونِ تو هستم، هر وقت بهم احتیاج داشتی کافیه، صدام بزنی!)).

    از پُست مدرن و ساختار شکنی خوش خوش آن می شود ما را!
    فرموده ایم که کیسه ای زَر عطا کننداَت
    واقعاالقا کننده حسِ منجلاب بود!
    فرم نوشتار ،
    سردرگمی عدم وجود مرکزی اَتِ متن،
    چارچوب های زمانِ رو به پاشیدگی در صحنه ای واحد ، چالش برانگیز میتونست باشه!
    اگه! عمومیت خاص یا همون سبک القأ حس مقبول مخاطبِ عام قرار بگیره.
    در کل یه عنوان تلاشِ هنرمند قابل تقدیره!
    هرچند قویتر از این میتونی کار کنی !

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ((و گرچه درباره ی بشریت به طور کلی، و خوانندگان این سطور، بالاخص، توهمی به خود راه نمیدهم، از این امید ضعیف که کسی مرا درک کند، به هیجان می آیم- حتی اگر فقط یک نفر باشد(...)
      من میتوانم تا جایی که نفس دارم صحبت کنم و در برابر انبوه عظیمی از صدها هزار روس از ته دل فریاد بزنم ولی هیچ کس مرا نفهمد، متوجه هستید چه میگویم؟
      فقط یک نفر بود که میتوانست مرا درک کند ولی او همان زنی است که من او را کشتم))
      (تونل/ارنستو ساباتو)
      قطعاً پس از توصیفاتی که شما گفتید، امکان ایجادِ این امیدِ ضعیف هست که کسی به خواندنش تن در دهد...
      چون کلمات ریخته شده در سطور به خودیِ خود خسته تر از آنند که جولان دهند

      حذف
  2. در مدخل دیوانگی : In the Mouth of Madness
    محصول شرکت New Line Cinema در سال 1994

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  3. (( همیشه هولناک است که آدمی را مطلقن تنها و بی کس ببینیم ، زیرا این وضع حکایت از چیزی غم انگیز ، چیزی تقریبن مقدس ، و در همین حال دهشتناک و خفت بار در وجود او می کند . ))
    از ارنستو ساباتو-(قهرمانان و گورها)
    ادبیاتِ امریکای لاتین بدلیلِ روح گرایی و یه تعارض درونی بین نگاههای معنوی و مادی که ریشه در عوامل تاریخی-فرهنگی این ناحیه جغرافیایی داره
    -تقریبا هم درد ما ایرانی ها،نسلهای سوخته و فریب خورده آرمان گرایی -
    مثل یه بهشت از دست رفته میمونه
    میدونستی! (درد) رو از هر طرف که بخونی (درد)اِ ؟
    میدونستی دختر باران و کویر؟!

    نگاه اول به دلایل مذکور و خلاصه =
    حس مورد نظر نویسنده رو به خوبی القأ میکنه!
    سردرگمی و ماندن اهوان در عسل
    -همون خر تو گِل-
    نگاه دقیق تر برای کشف اِحساسِ دخترِ باران و کویر =
    ((امکان ایجادِ این امیدِ ضعیف هست که کسی به خواندنش تن در دهد))

    نکته: ساختار نوشتار اَت به نظر شخصی ،القأ کننده تر از ورود و خروج زمان - مکان شخصیتهای (منجلاب) خواننده رو به چالش میکشه!

    م.م،1.0.1
    حاشیه :(تو باش و بنویس!
    هَمون، من اُو میکشه!)

    پاسخحذف
  4. ((بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنم که هیچ‌چیز معنی ندارد. در سیاره‌ای که میلیون‌ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می‌رود، ما در میان غم زاده شده‌ایم؛ بزرگ می‌شویم، تلاش و تقلا می‌کنیم، بیمار می‌شویم، رنج می‌بریم، سبب رنج دیگران می‌شویم، گریه و مویه می‌کنیم، می‌میریم، دیگران هم می‌میرند، و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی بی‌معنی را از سر گیرند...))
    از ارنستو ساباتو-(تونل-ص 51)
    ادبیات، هنر، و فلسفه، بازتاب شرایط زندگی اجتماعی‌اند. اگزیستانسیالیسم به عنوان یک فلسفه و شاید رهنمودی برای عمل اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیست. فلسفه و جهان‌بینی اگزیستانسیالیستی و به تبع آن ادبیات و هنر برگرفته از آن فراورده‌ی سیر تفکر و دانش بشر در قرن بیستم است. به‌هر حال این فراورده‌ی بینش علمی و خردورزی مانند هر اندیشه‌ی انتقادی دیگر در قرن گذشته تجربه‌ی دردناک تاریخ بشری و به‌خصوص آگاهی بر آن رویه‌ی دیگر سرشت انسان، رویه‌ی نه‌چندان خوشایند و دلپذیر که دلهره‌آور و عبرت‌آموز را در پشت سر خود دارد. قرن‌ها ستم و شقاوت، جنگ و خونریزی که در قرن گذشته ابعاد نجومی به خود گرفت، و به‌خصوص جنایات فاشیسم با ((کوره‌های آدم‌سوزی‌اش، جنایات پیشوایان کمونیسم و پیروان چشم و گوش بسته‌شان که به نام انسانیت و رهایی بشر بدترین ستم‌ها را بر مردمان بی‌دفاع و بی‌پناه روا داشتند، به این انجامید که متفکران و فیلسوفانی در پاکی و نیکویی سرشت انسان تردید کنند، خوشبینی خود را نسبت به طبیعت پاک و منزه انسان از دست بدهند و دیالکتیک زشتی و زیبایی، پاکی و پلیدی، رافت و سنگدلی را در برداشت خود از انسان و جامعه‌ی بشری برجسته سازند و آن رویه‌ی دیگر سرشت انسان که در نوشته‌های اگزیستانسیالیست‌ها از سارتر گرفته تا کامو و دیگر اندیشه‌ورزان این مکتب و در اندیشه و آثار ارنستو ساباتو ... همین است...))
    ازیادداشت مصطفی مفیدی - مترجم، ابتدای کتاب تونل.

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  5. شب یلدا مبارک نی!
    اصلا شب و تاریکی مییَن خو نی خو!
    مییَن خو باشی! اَهریمَن میره تو جلداِت.
    شب یلدا
    شب تولد (مهری جون!)-همون میترا یا مهر-
    تو وجودِ مِهربونِ تک تکِ مِهر پرستاست تا اَهریمَنِ تاریکی تو جلد اِت جایی نداشته باشه!
    تولد (میترا) مبارک!
    (خُره روز) مبارک!-البته فرداست!-

    م.م،1.0.1
    حاشیه:(می خوام ریسک کن اَم، امشبُ .
    مست و چِت از اول تاریکی بخواب اَم.
    متنفراَم از خوابیدن ،با کسی که دوست اِش نداراَم واگرنه همین کُلثوم با 64 سال سن!...
    می خوام مَسخ بش اَم ببین اَم چه وضعیه!!!)

    پاسخحذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم