۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

جایی برای ماندن در پیاده رو


مادر جان چرا اينجا نشستى؟... مادر جون؟
 با صورت چروكيده و پوستى كلفت كه به زحمت چين خورده، لاغر و استخوانى روى دو پا نشسته توى پياده رو، كوچك اندامى به اندازه ى يك صندلى پلاستيكى بچگانه پيچيده لاى چادر گلدار سورمه اى كه فكر نمی كنم چندان گرمايى داشته باشد در اين هواى 7 درجه ى 8 صبحى... 
مى گويد: چه كار كنم مادر؟
- بلند شيد مادر اينجا سرده ، پاشيد من كمكتون مى كنم، جايى ميخواستى برى؟ 
( انتظار مى كشم جواب بدهد ) جم نمى خورد
نه، جايى ندارم برم كه، كجا برم؟
چادرش كنار مى رود، يك جفت دمپايى كرم رنگ از آن ها كه رويش بسته است و پلاستيكى، قديم ها توالت حياط خانه ى پدر بزرگم از آن ها داشت، تويش كه خيس مى شد ديگر خشك نمى شد تا باباجون بيايد از سر نو بشوردشان بگذارد تو آفتاب ايستاده به ديوار تكيه شان بدهد تا آبش برود؛ از آن ها پايش است
- پاشو مادر حداقل بشين رو صندلى هاى ايستگاه اتوبوس، اينجورى پاهاتون درد مياد
گويى همانجا ميخ شده چون آفتاب كمرنگى مى تابد. ولى انگار كه سوز غليظ از آن چادر گلدار نگذرد. احساس مى كنم خيلى وقت باشد روى دوپا نشسته ام، نميدانم چرا همش ذهنم به سمت توالت قديمى توى حياط پدربزرگ فلش بك ميزند... 
حرف نمى زند. مستأصل مى گويم
- هر جا بخواى مى برمت، خونه ى كسى رو كه ميخواى برى بگو
- كسى رو ندارم كه مادر... 
پولهاى ته جيبم را در مياورم، اندازه ى كرايه آژانس نمى شود
- اينجا بى هيچى نشستى، لا اقل اينا رو بگير اگه جايى به ذهنت رسيد تونستى سوار تاكسى شو برو يه جايى، اينجا يخ ميزنى 
- نه مادر خودت لازمت مى شه 
نه لازمم نمى شه
مطمئن كه شدم مشتش را بسته بلند مى شوم مى روم، پشتم را هم نگاه نمى كنم، دوباره سوار ماشين مى شوم ، زار مى زنم و مى روم دانشگاه


۳ نظر:

  1. اوسط ابان 74
    پایین میدون ولی عصر سال

    -:یه آداس مخری؟
    -:!
    -:تو و خدات!
    3 تاش 500 تومن.
    -:...
    ((نیومد!گفت 10 دقیقه!دیر میشه...
    اوه اوه کراوات نخریدم!...))
    کفش ملی رنگ و روتش برد منو به اون وقتایی که واسه نواش میمردم!
    لباس فرم مدرسه ابی کوفتی! با دمپاهاو سر دستای دورنگ!
    توزدگی پارسالش امسال باز شده.
    یه نمه تنگ شده براش مانتو.
    شکفتگی بلوغ وتوی تن به وضوح میبینی.
    صورت بیضیش - رنگ پریده از سرما با
    سرخی گونهای سرمازدش
    وسط یه مقنعه که یه زمانی سفید بوده
    -:چنده؟!
    -:3 وردار 500.
    ته چشماش برق میزنه! مشتری=پول=...؟!
    -:6 تا.
    -:یک،دو،... .
    ازش فاصله میگیرم و محو میشم تو هنر فروشندگیش!
    با هر تیپی یه تریپ میاد!
    برای هر ادمی یه ماسک تو صورت!
    ...
    پیکان جوادی رو!از اون لشای خسته!
    -:3 تا ادامس بیار!
    اون روز پارتی که نرفتیم، هیچ!
    6 ساعت بازداشتی خوردیم که اخرش! جناب سرهنگ- که البته به واسطه ارادت خالصانه ای که پدر ابر مایه! دوست بنده، داشتن ما رو بی تعهد بی خیال شدن-افاضات بکنن بهمون!
    -:از شما قشر فهمیده و متمدن!بعیده که با یک مشت بی پدر و مادر برخورد کنین!چه برسه که درگیر هم بشین!اینا! زبون همو خوب! میفهمن،... اخه پسرم!در شان شما نیست که اینجوری ماشین مردمو داغون کنی!حالا ماشین فدای سرتون! نمیدونین به چه داستانی وادارشون کردم رضایت بدن وگرنه -رو به پدر مایه عزیز!-میخواستن دیه! بگیرن...
    -:خدایا!
    دلم یه نخ علف ناب میخواد...
    ببار...

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  2. نظریه؛ابر مایه بودن ،هم، حال میده!
    یک-هیچ یه خودم پنالتی زدم،که
    تقریب مرداد 84!
    -:خانم...بفرمایین داخل دفتر آقا، منتظرتون هستن
    -:مغسی!
    ...
    -:اینم هدیه فارغ التحصیلی! از طرف کل خونوادۀ...
    -:مغسی پدرجان،نمیتونم قبول کنم! من تمام زندگیمو از شما دارم این دیگه واقعاّ زیاده، همون ماشین که قبولی دانشگاه گرفتین شرمندم کرد...
    -:نه! این زندگی حق تو بوده من فقط حقت و بهت دادم!
    ...
    -:در هر صورت تشکر بابت همه چی!
    -:به پسرم بگو جلسه فردا کارخونه... من نمیام با ... اتاق بازرگانی جلسه داریم!
    -:اَوکی پدر،مغسی!بای!
    -:خدا، حافظت...

    با بسته شدن در زمزمه آقا رو میشد شنید، شاید!
    -:خدا، حافظت! دخترکِ آداس فروش!

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  3. -:کتفم درد میکنه!
    -:ماساژور خوووب! سراغ دارم آقا! هم فیزیوتراپه،هم ماساژ تایلندی، هم چینی، آقا تضمینی! چنان ماساژ میده نمیتونی تا یه ساعت پاشی.
    -:فردا برای ده ونیم صبح هماهنگ کن!
    -:آقا! آپارتمان خودتون؟!
    -:په نه په!سالن کنفرانس شرکت!
    ...
    ساعت 9:00 25 بهمن 1389
    با یه چشم نیمه باز و حس لامسه دربه درِ پاکت سیگار!
    آخ جون!
    دود! آروم ،آروم، چشامو باز میکنه!
    تقریبا خزان و چار دست و پا خودمو تو وان ولومیکنم و میزارم ارامش اب گرم فقط تا زیره گلوم بالا بیاد!
    دومین نخ و که خاموش کردم صدای در هم اومد
    -:آقا، ماگ نسکافه رو میزارم رو میز دیگه امری ندارین ؟
    -:برو.
    ...
    رد پاهای خیس و پر از کف تا کنار فریز باعث میشه برگشتو، یواش برم!
    فکر کردن به الکل و کافئین بهم انرژی میده!
    با ماگ پر از نسکافه و شی واز دوباره تو آب ولو میشم!
    پشت پنجره برف نشسته!
    سرم گرم شده و سرگرم نقاشی رو پنجره کنار وان!
    ساعت 10:10 25 بهمن 1389
    تو دماغم یخ کرده و بالاهاش میسوزه،اُوف...!
    به! به! زندگی زیبا و یه روز سرد خوب!
    سرخپوستا رو برای کشف این گیاه تقدیس میکنم!
    دو تا لاین میزنی تو! کل دنیا شفاف میشه!
    یه 5 تا کام هم علف ناب از پیپر دیشب!دیگه حله!
    حالا ،میتونم بوی تعفن خودمو تحمل کنم!
    ساعت 12:00 25 بهمن 1389
    ماساژ طبی کتف کجا!
    سکس ماساژ و طرح رابطه عشقی با
    زن سابق دوستِ پدر مایه ات کجا!
    دخترک اداس فروش یادش نبود اون روز ولیعصر و حتی
    15 سال تمنای نگاه من رو!
    -:...

    م.م،1.0.1


    پاسخحذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم