شبم از اشک شور است و سرم چون سنگ، سخت
سنگ و سیمان و چای یخ تلخ
نور و شور و زور و بوف کور
مسخم میکنند و موش می شوم بر سوراخ بوم
مهر نمیتابد دگر بر من ازین جاها
شورش در نامده که در رفته
ندارم برای رفتن چنین پاها
سخت است و تخت است خیالش
زهر است گذران با نادانان
قهر است روحم با همان جاهلان
عصر است همیشه زمانمان
توان دارم فغان دارم جان ندارم
عشق و شوق و دلخوشی و سرخوشی ندارم
نکرده خلاف میدهم تاوان گران تر زجان
توان تاوان دادنم نیست
فغان غفران خیالش در سرم نیست
جانم ارزان است
و روحم چه روان است
روانیست
روانیست بر جوی عمر نگذشته ام
خزانیست که ندارند یادش
دیگر نهاده روی به زمستان از فرط خزانگی
آرزو دارم اما آرزویی گشاد
گشادگی از رو ، پرتاب محبت با خشم از زیر
آرزویی آویزان از آزادگی
بند به مویی ، پند به زوری
مفلوکم و ممدود و مسئول و مفلوج، همه به یکبارگی
و چه بسا بی یارانگی برده بر باد همه عاشقانگی
می خندم و می بندم دهانم
باز باز میکنم آن دهان و میخندم
میکوشم و میکشم سختی و سیگار
میکشم سگ را دم بار
میریزم شراب در جام خودم صد بار
و یک بار سودا برای یار
کش میاید آن موی آویزان از لیبرتی
جمع میشود باز...موقتی است
کش میاید باز...بسته...باز...تق پاره شدنش خنده دارد
پیوستن به آرزوها مگر راه دیگری دارد؟
سنگ و سیمان و چای یخ تلخ
نور و شور و زور و بوف کور
مسخم میکنند و موش می شوم بر سوراخ بوم
مهر نمیتابد دگر بر من ازین جاها
شورش در نامده که در رفته
ندارم برای رفتن چنین پاها
سخت است و تخت است خیالش
زهر است گذران با نادانان
قهر است روحم با همان جاهلان
عصر است همیشه زمانمان
توان دارم فغان دارم جان ندارم
عشق و شوق و دلخوشی و سرخوشی ندارم
نکرده خلاف میدهم تاوان گران تر زجان
توان تاوان دادنم نیست
فغان غفران خیالش در سرم نیست
جانم ارزان است
و روحم چه روان است
روانیست
روانیست بر جوی عمر نگذشته ام
خزانیست که ندارند یادش
دیگر نهاده روی به زمستان از فرط خزانگی
آرزو دارم اما آرزویی گشاد
گشادگی از رو ، پرتاب محبت با خشم از زیر
آرزویی آویزان از آزادگی
بند به مویی ، پند به زوری
مفلوکم و ممدود و مسئول و مفلوج، همه به یکبارگی
و چه بسا بی یارانگی برده بر باد همه عاشقانگی
می خندم و می بندم دهانم
باز باز میکنم آن دهان و میخندم
میکوشم و میکشم سختی و سیگار
میکشم سگ را دم بار
میریزم شراب در جام خودم صد بار
و یک بار سودا برای یار
کش میاید آن موی آویزان از لیبرتی
جمع میشود باز...موقتی است
کش میاید باز...بسته...باز...تق پاره شدنش خنده دارد
پیوستن به آرزوها مگر راه دیگری دارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم