۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

گوم

موسيقى را بريد و نفس خويش را شنيد
كز ميان يكى از هق‌هق‌هايش سر برآورد
و لحظه اى بعد كش آمد
و آنى بعد فروكشيد
به سان كودكى كه خواب بد ببیند
اما چو برخواست خود را در هیبت کسی دید عاقل و بالغ و یکه
طوری عاقل، كه بر هرچیز و ناچیز برهان بسازد
قدری يكه، که معلوم نیست در لاک خویش، گم و گور شده میان کدام جماعت
خطوط چهره اش به كامل زنى مى مانست و جنگل نوباوه ى سرش به بالغ مردى
که دیر زمانیست از لذتی كوتاه، قصه ای دراز نبافته 

شنبه ٣٠ بهمن ٩٥

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم