۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

خاطرات خـــِــــفـتَم كردن


همونجورى كه اشك خيلى خيلى شورى پوست سوخته مو ميسوزونه و خيلى ريلكس قـــِل مى خوره مياد پايين بغل گوشم تِقّى ميخوره رو بالش، و زير پتو خيس عرق ، لرز كردم و دون دون شدم و فَكم تق تق مى خوره به هم، همونجا يه گوله كاموا هم بُغ شده تو گلوم، نه مياد، نه مى ره، همه زندگيم جلو چشام مثل استريپ رد ميشه، رژه ميره.
از اون اولِ اول ، همه ى اولين باراى زندگيم ، اولين شمال عمرم، اولين دوستاى بچگيم، اولين مسافرت مدرسه، مَشَد، با همه ى بعدياش، با اون سرى كه رفته بوديم يزد، از خستگى قرص خواب خورده بوديم و خوابمون برده بود عجيــــب، كه بچه هاى هم اتاقى هتل پشت در مونده بودن از كِى تا كِى، آخرشم هركى آواره ى يه اتاق شد. از اولين بار كاشان با دبيرستان، كه اونجا يه آدماى شكل همى رو مى ديديم دمِ در همه ى خونه هاى عينِ هم، ميگفتم اينا جامپرن، هى همون پيرزنه بود ، هى همون پيرمردا بودن، ترسيده بودم اولش شايد، بعد از يكيشون پوست سيب خشك شده خريدم، انقد بد مزه بود كه هيچكى نميخورد ، آوردم خونه سوغاتى، مامانم يكى دو سال بعدش ريخته بود تو آش كه تا آشو مزه كردم فهميدم ازونا توشه، نخورده بودم. اولين بارى كه نصف شيشه ويسكى خورده بودم ، تو يه جنگلى از بلاد كفر مست بودم و خوابيده بودم رو يه ميز سيمانى، و آخرين بارى كه مست بودم و بدون اينكه در بزنم خوابيده بودم پشت در، سرمو گذاشته بودم رو كفشا. اولين بارى كه مورچه تو گوشم رفته بود جارو برقى گرفته بودم دم گوشم خون افتاده بود، صُبش رفته بودم دكتر ، خيلى شلوغ بود، اصن ساعت ها بود كه شماره ى نفر بعدى رو روى اسكرين نشون نميداد كه يه زن پاشد رفت از آدمِ پـذيرش پرسيد كه دستتو به كجات گرفتى نشستى مرتيكه؟ كه ازون به بعد زود شماره ى بعدى رو ميخوند و من نوبتم شده بود. از تنها باراى زندگيم، بارى كه كنكور قبول شده بودم تخمم هم نبود چى قبول شدم؛ بارى كه عاشق شدم، اولين بار كه بغلش كردم، گفته بودم بدو يه بغل به من بده شما، اولين و تنها بارى كه از سر ناشى گرى برا بابا تعريف كرده بودم، بابا هم اولش كلى آدم حسابم كرده بود، آخرش منطق شو خورد كرده بود تو سَرَم ، كه منم الكى قبول كرده بودم، از آخرش كه دونست الكى قبول كردم، كه واسه اولين بار گفته بود مى زنه تو گوشم اگه بى منطقيمو پى بگيرم  بعد از اولين بارى كه از حرفم خيلى با توان دفاع كرده بودم. كلى اولين بار و كلى تنها بارِ ديگه كه ميخوام زود بزنم ترَكِ بعدى كه اشكم بيشتر نياد. همه ى اولين باراى سخت و قشنگ و زشتى كه تجربه كرده بودم؛ تا اون آخرِ آخر . آخرين بارى كه همين اشكه اومده بوده، آخرين بارى كه بازم نتونسته بودم بگم از چى ناراحتم، آخرين بارى كه با همه دعوام شد، آخرين بارى كه يه تلفن، مهم ترين بخش زندگيمو نابود كرده بود؛ آخرين بارى كه قهقه زده بودم به يه آهنگ مضحك، كه آناهيتا بلند بلند ساعت ٢ صبح مى خوند تا خنده م بياد، از لونلى آيلند، دو نفرى رپ ميخوندن اونم كُر كُرى هاى شديد با يه لحن خيلى تخمى كه فقط بايد ديد اون ويدئو رو، يا به خود آناهيتا مراجعه كرد كه ويدئو هه رو از تو آيپادى كه از عرفان خريده پيدا كرده، برا آدم تند تند بخونه؛ اولش اصَن گف اين آهنگاش پنجا تومن مى ارزه سَواى پول آيپاد درب و داغون قديميش؛ به آخرين بارى كه  زنگ زده بود، همين دو دقه پيش، كه  با موتور، باباشو راه بندازه بيان برام اكبر ( پماد سوختگى ) بيارن اگه نميتونم پاشم، كه گفته بودم: " نــــــه ! من لوسيون زدم خوبِ خوبم الان داشتم  مى خوابيدم و فيلان و بيسار"، گفته بود قرص خواب بخور زود خوابت ببره؛ آخرين بارى كه اسم قرص خواب اومد و من يه لحظه ى كوچيك يادِ اولين بارى كه قرص خواب خورده بودم تو يزد، افتادم، و اون بار چه خنده ناك و اين بار چه دردناك بود ؛ و استريپى كه باز شروع شد به پخش شدن جلو چشام؛ همشون باهم خـــِــــفـتَم كردن…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم