۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

ما خودمونم جزء مردمیم


      -          دستِ خودتون نبود؟ ینی چی دست خودتون نبود؟
-          آخه یارو از اون تو اسلحه ها رو، یه دیوار خراب کرده بودند، من رفتم اونجا، دستِ منم اومد!
-          رفتی گفتی به منم اسلحه بدید؟
-          نـــــه ، ما رد می شدیم از اونجا ؛ دادند دستمون، 5 نفر بودیم، هممون هم مست بودیم، جلوی صدا سیما، رفتم ببینم چیکار می کنند شلوغ بود، یارو داد دستم.
-          دیشبِ 22 بهمن؟
-          نــــه، مثلاً یک ماه جلوترش، خلاصه اسلحه ها رو گرفتیم دیگه... من بودم و جعفر بود و محمود شُلی بود و...، نه، محمود شیره ای. بدبخت اهل هیچی هم نبودا، چون لاغر بود بهش می گفتند. پسر اون یارو فاطمه خانومه هم بود که پشت خونمون می نشستند، پشتِ خونه لیلا، همه با ماشین و اینا داشتند می رفتند، تانک و توپ و اینا. گفتم اینا کجا می رَن؟ گفتند صدا سیما، اسمش چی بود اون موقع؟ آهان! رادیو تلویزیون. خلاصه منم رفتم. اسلحه ها هم دستمون بود. بنزین نداشتیم. دنده عقب اومدیم تو پمپ بنزین، هی اسلحه می کشیدیم، خشاب می کشیدیم. یارو برامون بنزین زد و رفتیم، تو چمران. بعدش اومدیم رادیو تلویزیون، نگو از یه درِ دیگه یه کسای دیگه به رادیو تلویزیون حمله کرده بودند. مثلاٌ از تو پهلوی حمله کرده بودند ما از تو بزرگراه شاهنشاهی اومده بودیم.
-          ینی پولِ بنزین رو ندادید؟
-          چرا، ولی بی صف زدیم، اسلحه فقط دستمون بود. کاپشن آمریکایی و شلوار شیش جیب، اور کتِ آمریکایی، از  اونا که عباس آقا می پوشه.
-          جوگیر بازی؟
-          آآآآآره ، جوگیر شده بودیم. اومدیم رفتیم محله مون، قوطی روغن نباتی می زدیم، صندوقی تیر داشتیم.
-          چند سالت بود؟
-          20 سال دیگه.
-          تیر از کجا آوردید؟ صندوقی!
-          همونجا دادند بهمون دیگه. همونجا که اسلحه ها رو دادند دستمون.
-          خب اونا رو از کجا می آوردند؟
-          از تو باغ شاه، دم میدون حُر.
-          خب؟
-          آهان فرداش 17 شهریور بود. الان یادم افتاد. 5-6 ماه مونده بود به اون 22 بهمن. همه اسلحه ها رو لای خاک کردیم، دمِ سیمان تهران، همونجا که بابام ویلا داشت.
-          گفتم 22 بهمن کجا بودی؟
-          بابای ما یه جای بزرگ دوست داشت که وسط حیاط می خوابه ، خُرخُر می کنه، کسی صداشو نشنوه راحت باشه. سه تا تشک می انداخت زیرش... داشتم چی می گفتم؟ آهان، خلاصه رفتیم میدون خراسون، گفتند نرو اونجا، مأمورای گارد زده اند همه رو کشته اند و فلان و اینا. اومدم دیدم بچه محلمون سوار تانکه، گفتم رضا لالی! (زبونش می گرفت آخه ) گفت:" چاکّلم!"  رضا لالی اینجا چیکا می کنی؟ گفت : " زدم خوارشونو گاییدم! از دستشون گرفتم اومدم! " ....خلاصه ما رو نشوند تو تانک و اومدیم. تو شهباز اینا رو دیده بودیم. همش صحبت این بود که اسلحه ها رو چیکار کنیم، نگیرنمون، اعدام نکنند! بعد یه سال خودشون گفتند هر کی اسلحه داره بیاره تحویل بده.
-          چرا می گی بعدِ یه سال؟ پس 22 بهمن چی شد؟
-          همون یه  ماه بعدِ 22 بهمن حالا مثلاً. اصلاً 22 بهمنی در کار نبود که، اینا اسم گذاشتند 22 بهمن. وگرنه 3 روز بود شاه رفت یه دفعه گفتند خمینی اومده. با همدیگه رو در بایستی داشتند. اون می گفت شاه باید بره من بیام، شاه می گفت اون می خواد بیاد ، بیاد عب نداره. الان دلم می سوزه براش، بدبخت!
-          خاک بر سرش کنند، چرا رفت پ؟ یه بار دیگه ام ول کرده بود رفته بود که...
-          نه!  اون یه چیز دیگه ست. سال 32 بوده جریانش اصلاٌ یه چیزای دیگه س. سر اون قضیه بابا بزرگم مرده بود، همونجا تو مسگر آباد خاک کردند، بعد از یه مدت نمیذاشتند دیگه بریم سرِ خاک. نرده کشیده بودند کسی هم جرأت نمی کرد بره که دیگه. اونجا قبلاً اسم پارکش 28 مرداد بود.
-          من با این حرفا حالا کاری ندارم. می خوام ببینم 22 بهمن کجا بودی؟
-          من هیچ جا! ما سرِ عرق خوریِ خودمون بودیم. ما اصلاً یک دفعه هم نه با کسی جنگیدیم ، نه دیدیم، نه تظاهرات رفتیم .تنها تظاهراتی که رفتیم واسه کشتن طالقانی بود که فقط رفتیم تماشا . رفته بودیم شمال، چالوس، یهو طالقانی مُرد. ینی نمرد، سفیر شوروی اومده بود ، با هم دیدار داشتند، آزادی خواه بود. گفتند به مرگ طبیعی مرده همون شب. سه روز هم عزای عمومی اعلام کردند که مثلاً.... 
مردم یادشون می ره....
-          پس کی می رفت تظاهرات؟
-          مردم. مجاهدا، حزبیا...
-          مردُم کیه؟  مگه تو مردُم نیستی؟
-          یه مشت مردمِ بی سواد می رفتند تظاهرات و شبها الله اکبر می گفتند. نمی دونستند چی داره می شه
-          بی سواد یا ایده آل گرا؟
-          اونا داستانشون جداست، اونا خودشون انقلاب رو راه انداختن که خودشون بیان سرِ کار. اصلاً اسم جمهوری اسلامی نبود که، اسمش این بود که انقلاب شده، اصلاً این خبرا نبود. خمینی هم هرکی باهاش حرف میزد بهش می گفت شما که از خودمونید.
حالا به هر حال ما می رفتیم تماشا ، نظم این تظاهرات کننده ها دیدنی بود. تر و تمیز و شیک و سانتی مانتال، سفت و محکم همه با هم می خوندند : اتحاد، اتحاد، اتحاد ای ملــــــــت! ما با هم متحد می شویم، تا بَر کنیم ریشه ی استبداد؛ کارگر، برزگر، رنجبر، ای کارگـــــر! ما با هم متحد می شویم، تا بَر کنیم ریشه ی استبداد.
یه سری هم بودند که مردم بودند واقعاً
-          تو خودت هم ، ما خودمون هم مَردُمیم، نیستیم؟ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم