فقط يكى به من بگويد حرف هايم را كه به خشت خشكى
نمى ارزند، بگويم كه چه بشود؟ در كل كه آدم حرافى نيستم ، حرف هم اگر ازم بپرسند فقط
اگر مجبور باشم جواب مى دهم. جواب بدهم كه چه بشود؟ چى ميشه آخرش؟ ها؟
عصبانى ام.
ساعت هاى
بيزارى ام را مى برم لا به لاى كتاب هاى خاك گرفته ى دست فروش گم و گور مى كنم؛ مى
كوبمشان با كيف به صورت مرتيكه ى بيمار دست هرز توى بازار؛
سيگار را
كه گذاشته ام كنار، ولى گريه هاى بى سر و تهم را همراه قوطى هاى 330ml ويسكى
های كابينتِ زيرِ سينکِ ظرفشويى خالى مى كنم توى ليوان، يا توى عينک شنا جمعشان ميكنم،
پريروز ها حتى توى عينک اسكى بالاى تله سيژ مثل سگ هق هقشان كردم ، عينک خودم نگه شان
نمی دارد، می گويد لو می رويم، می گويد رويش حساب باز نكنم. می گويد: سيسسس، خفه. الان
بايد به شونصد نفر جواب پس بدهيم...
اووووو... وَه!
پاسخحذفخراب از نَظَر اَعصاب.
سیگار پدر سلامت محسوب می شه!
که هیچ.
ولی مرواریددوزی گونه های پشته ویترین!
می دونست ایی؟!
یه (آدم) که یه وقتایی به سرش میزد که دنیا باید پرچم فرانسه بالاش باشه گفته ؛
((قویترین نیروی آبی دنیا ، اشک زنان است.))
بَعدَنا!
کشف شد لقب جنرالی رو هم به زور همین نیروی (حوا)ایی به اون (آدم) چپانیدن وگرنه ایشون اینکاره نبودن که!
حاشا و کللا!
پس زیادی فکر جواب آیی که درشت میکنی تو متن (...اندگی) آت نباش
چه ب (کُن) ای،
چه نَ (کُن) ای،
تو (کُن فَ یَ کُن) توفیر می (کُن) اِاِاِ!
این جور ای یا گُفتَن!
ولی!
نه (حوا و آدم) بیشتر از دو گندم تحویل گرفتن کُلِ (کُن) و
نه
این روزها ارزش تورمی پیدا کرده درد شکسپیر
که مسئله ای باشه بودن و نبودن!
ویسکی و استخر و اسکی!
که کلاً حلال مشکلات کلی (حوا و آدم)اِ سوراخ پرستِ!
پس گذرانِ این گریز رو چی پر کُن اِاِ !؟
-افاده ها طَبَق طَبَق!-
درد،
دردِ آب ونان نیست که!
-ویسکی و استخر و اسکی!-
تنگناهای جان نیز که به تعلیق توقیع اختیار در گریز از گذار است!
مانده طوق بر گردن و دست چپ
که هم بندایی شود هماره نا همانند
تا کشاکش بی تاب ذهن تابان را همچون کورسوی ستاره
به خاکسترهای زمان ب کِشان اَد
و من را
در عزا ی (کُن فَ یَ کُن) به
بیمار بیدار
بیدار بیمار
ب
(کُن)
اَد
می دونست ایی؟!
م.م،1.0.1
حاشیه:(ولی میشه بیشتر از تنگنای جان بنویسی تا دردِ مرواری دوزی چشمای به عزا نشسته!)
حواشی حاشیه:(چیزی که این روزها بیشتر و بیشتر تو کله من فرو میره غم اون عکس کوچیک بالایی یه!)
-: مامان! اجازه می دهی بروم با اکبر بازی کنم؟
پاسخحذف-: نه!
اکبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی کند.
-: پس اجازه بدهید اکبر بیاید با من بازی کند!
م.م،1.0.1
حاشیه:(خدایا فقرای کشورم را به فلسطین سوریه سومالی و... منتقل کن تا از کمک های ما برخوردار شوند!)
حواشی حاشیه:(پس از مرگ از شخصی پرسیدند :
جوانی خود را چگونه گذراندی ؟
ندایی از عرش برآمد که :
بدبخت ایرانیه ،
ولش کنین ،
برین سراغ سوال بعدی....)
((دیــکتــاتــور کیــست؟
پاسخحذفدیــکتــاتــور اون آدمیه که:
... نــفــر مجبورند به خاطــر اون کــارتون نــگاه کنــنــد!
یکی از نمونه های بارز تهاجم فرهنگی اینه که:
سالهاست در تولید گوجه فرنگی خود کفا شدیم اما هنوز اسمش به گوجه ملی تغییر نیافته!
بیشتر مردم دنیا یکشنبه ها میرن کلیسا,برای سلامتی مردم جهان دعا میکنن تو ایران مردم جمعه ها میرن نماز جمعه,برای بیشتر مردم دنیا آرزوی مرگ میکنن.!!!))
م.م،1.0.1
حاشیه:(حتی اَگه لبخند زدی! از اول بخون)
حواشی حاشیه:(درد همینه.گرفتی؟!)
((خیلی از زنها حاضر نیستند به مردی كه نمیشناسند كمك كنند
پاسخحذفولی تقریبأ همه مردها حاضرند حتی واسه زنهای غریبه هم بمیرن..!!!))
م.م،1.0.1
م.م،1.0.1
پاسخحذفکلاً جاده خاکی
-بَرخون حاشیه!-:
(اینا که اِفاضه کردم!
یه جورایی از رو غرض بود،
عصبانى ام.
ولی هیچ کُدوم جواب اصل مطلب رو نمیدن!
باشه طَلَب اِت یکی.)
و آنچه دست جبر تعیین می کند این است که هماره قضاوتی در کار است، حتی اگر متهم در جایگاه از خود دفاع نکند.
پاسخحذفدرد را، همه جوره اش را، دیده ایم و شنیده ایم؛ اهمیت دادن ها یا تظاهر به اهمیت دادن ها یا سر در برف بردن ها پای خودمان، قاضی رفته ناهار )
گاهی دست قضاوت کننده است که هر کدام را بخواهد دامن بزند و هر کدام را باب سلیقه ی لیست از پیش تهیه شده اش نباشد یا برایش کریستال نباشد، با تفاخر، تحقیر کند.
حاشیه1 : دردردردردردردردردردردردرد
((از هر طرف خواندم درد بود)) اما چون محو گشتم رد دادم
حاشیه2 : ((تنگنای جان))نوشتنم خشکیده ، گفتن و بحث کردنش هم چیزی رو حل نمیکنه، اصن این همه حرف که چی؟
حاشیه3 : راست هم می گید ، از لوس بازی حرف زدن برای ملت حوصله سر بر است ، چشم دیگه زر زر نمیفرمایم تا حرف حساب زدن یاد بگیرم، مرسی بابت یاد آوریِ اینکه اینجا دفترچه جیبیِ خودم نیست
گفت اَم که جواب اصل مطلب رو نِ می داَن بانو
حذفدِ بیا!
ما کجا و تَفاخُر!
شُ ما کجا و تَحقیر!؟
حالا که گرفت اَم تحویل ...!
-وزن رو بچَسب! چَسب می زن اَم، چَسب!-
گاهی که طوفان میزنه
سقف خونه آوار میشه!
من هم نِشَست می کن اَم!
تا یخ قلب اَم آب بشه.
تا خیسی راه،
از چشم ها خشک بشه!
نبض می تپه و سیب دوباره سرخ می شه مثل (حوا و آدم)
به خواستۀ خواستِ خواصِ بودن!
قضاوتی در کار نیست...
ولی
((اِی کاش اِی کاش اِی کاش اِی کاش،
قضاوتی در کار بود))
نیشتَر بر تُردی بی تردید (ذِهنِ هماره قاضی) بود؛ آنچه که بَر خواندی.
دختر کویر و باران.
جبر بودن به جبر تقدیرِ دست بافتِ آنان،
گره مزن
((که این درد مشترک هرگز جدا جدا، درمان نِ می شود.))
ب گُزار
((غم این خُفته چند خواب در چشم تَر...)
بشکند.
باور کن باروری باور را.
سکوتِ قبل از طوفان را.
و طوفانِ ساکتِ باور را.
این آن.
چپاول کرده اَند سالهای نا کودکی را از گذران بی گریز بودنِ مآن.
به تاراج برده اَند آزادگی را از مردم ایرآن.
به یغما داده اَند باروری باور را از یارآن.
چون آن؛
((زن و مرد و جوان و پیر،
همه با یک دِگَر،
پیوسته،
لیک،
از پای
و
با زنجیر))
اَندیشدن را به سنگِ برده گی برده اند
به هوای نَخجیر اِ
آب و نآن
تو اِنگار کن
((قصۀ شهر سنگستآن))
م.م،1.0.1
راستی (درد)
حذفمثل سیگار اِ آآآ !
دیدن و شنیدن اِش،
با کِشیدن اِش!
تومنی صَنار توفیر میکنه،
دختر کویر و باران.
حاشیه:(
البته خیلی چیزا و کارا دیگه هم مثال خوبی برای (درد کِشیدن) هستن؛
ر.ک. به شبه داستانک های نظریات بی سرو تهِ قبلی که کمابیش مستندِ خاطراتِ این بندۀ حقیرِ سرا پا تقصیر محسوب می ش اَن!
بانو.)
م.م،1.0.1
کلاً جاده خاکی:
پاسخحذف((نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس
تصور کن یه مرد و با چشمای خیس
نمیخوام و نباید تو شعرم به تو (جسارت) کنم
نباید حس (عشق) و تعبیر به (اسارت) کنم
...
واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود
ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت
ببخش منو اگه بوی زخم چرکینم و زَجه های کبودم میشه موجب آزارت
دیگه صدای گریه های بی وقتم نمیشکنه سکوت سرد و پر از انبساط افکارت
...
ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت
میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت
...
هر چی دست تو حسرت دامن تو اِ
تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر
تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خسته ست
اون آخرین در نجاتی که همیشه بسته ست
تو یه تکرار خسته ای که فقط یکبار اِ
وحدت اون دردایی هستی که بیشمار اِ
من تو (اِسم تو) تجزیه شدم (بانو)
تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره
شعری که خون تو حسرتت لخته میشه
آخرین وارث نسل عشق اخته میشه
منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن
تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن
بزار تکثیر نگاه تو بشم (بانو)
اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن
...))
از شاهین نجفی
م.م،1.0.1
((قصه ی شهر سنگستان
پاسخحذفدو تا کفتر
نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی
که روییده غریب از همگنان در دامن کوه قوی پیکر
دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم
خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم
دو تنها رهگذر کفتر
نوازشهای این آن را تسلی بخش
تسلیهای آن این را نوازشگر
خطاب ار هست : خواهر جان
جوابش : جان خواهر جان
بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش
نگفتی ، جان خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست
ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را
تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم
نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست
پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
و گرنه تاجری کالاش را دریا فروبرده
و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها
سپرده با خیالی دل
نه ش از آسودگی آرامشی حاصل
نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها
اگر گم کرده راهی بی سرانجامست
مرا به ش پند و پیغام است
در این آفاق من گردیده ام بسیار
نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را
نمایم تا کدامین راه گیرد پیش
ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست
بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست
وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست
یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها
سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب
و ان دیگر بسیط زمهریر است و زمستانها
رهایی را اگر راهی ست
جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست
نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟
غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهی
پناه آورده سوی سایه ی سدری
ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست
نشانیها که در او هست
نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند
همان بهرام ورجاوند
که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست
هزاران کار خواهد کرد نام آور
هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه
پس از او گیو بن گودرز
و با وی توس بن نوذر
و گرشاسپ دلیر آن شیر گندآور
و آن دیگر
و آن دیگر
انیران را فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خاک اندازند
بسوزند آنچه ناپاکی ست ، ناخوبی ست
پریشان شهر ویران را دگر سازند
درفش کاویان را فره و در سایه ش
غبار سالین از جهره بزدایند
برافرازند
نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست
گرش نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپای بیغاره
ببنیش ، روز کور شوربخت ، این ناجوانمردی ست
نشانیها که دیدم دادمش ، باری
بگو تا کیست این گمنام گرد آلود
ستان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان
تواند بود کو باماست گوشش وز خلال پنجه بیندمان
نشانیها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست
و از بسیارها تایی
به رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی
نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ست
که گوید داستان از سوختنهایی
یکی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها
نبرده ره به جایی ، خسته در کوه و کمر مانده
...))
م.م،1.0.1
((اگر نفرین اگر افسون اگر تقدیر اگر شیطان
پاسخحذفبجای آوردم او را ، هان
همان شهزاده ی بیچاره است او که شبی دزدان دریایی
به شهرش حمله آوردند
بلی ، دزدان دریایی و قوم جاودان و خیل غوغایی
به شهرش حمله آوردند
و او مانند سردار دلیری نعره زد بر شهر
دلیران من ! ای شیران
زنان ! مردان ! جوانان ! کودکان ! پیران
وبسیاری دلیرانه سخنها گفت اما پاسخی نشنفت
اگر تقدیر نفرین کرد یا شیطان فسون ، هر دست یا دستان
صدایی بر نیامد از سری زیرا همه ناگاه سنگ و سرد گردیدند
از اینجا نام او شد شهریار شهر سنگستان
پریشانروز مسکین تیغ در دستش میان سنگها می گشت
و چون دیوانگان فریاد می زد : ای
و می افتاد و بر می خاست ، گریان نعره می زد باز
دلیران من ! اما سنگها خاموش
همان شهزاده است آری که دیگر سالهای سال
ز بس دریا و کوه و دشت پیموده ست
دلش سیر آمده از جان و جانش پیر و فرسوده ست
و پندارد که دیگر جست و جوها پوچ و بیهوده ست
نه جوید زال زر را تا بسوزاند پر سیمرغ و پرسد چاره و ترفند
نه دارد انتظار هفت تن جاوید ورجاوند
دگر بیزار حتی از دریغا گویی و نوحه
چو روح جغد گردان در مزار آجین این شبهای بی ساحل
ز سنگستان شومش بر گرفته دل
پناه آورده سوی سایه ی سدری
که رسته در کنار کوه بی حاصل
و سنگستان گمنامش
که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود
نشید همگنانش ، آفرین را و نیایش را
سرود آتش و خورشید و باران بود
اگر تیر و اگر دی ، هر کدام و کی
به فر سور و آذینها بهاران در بهاران بود
کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست ، سوگش سور
چنان چون آبخوستی روسپی . آغوش زی آفاق بگشوده
در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده
و صیادان دریابارهای دور
و بردنها و بردنها و بردنها
و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
و گزمه ها و گشتی ها
سخن بسیار یا کم ، وقت بیگاه ست
نگه کن ، روز کوتاه ست
هنوز از آشیان دوریم و شب نزدیک
شنیدم قصه ی اینپیر مسکین را
بگو ایا تواند بود کو را رستگاری روی بنماید ؟
کلیدی هست ایا که ش طلسم بسته بگشاید ؟
تواند بود
پس از این کوه تشنه دره ای ژرف است
در او نزدیک غاری تار و تنها ، چشمه ای روشن
از اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
غبار قرنها دلمردگی از خویش بزداید
اهورا وایزدان وامشاسپندان را
سزاشان با سرود سالخورد نغز بستاید
پس از آن هفت ریگ از ریگهای چشمه بردارد
در آن نزدیکها چاهی ست
کنارش آذری افزود و او را نمازی گرم بگزارد
پس آنگه هفت ریگش را
به نام و یاد هفت امشاسپندان در دهان چاه اندازد
ازو جوشید خواهد آب
و خواهد گشت شیرین چشمه ای جوشان
نشان آنکه دیگر خاستش بخت جوان از خواب
تواند باز بیند روزگار وصل
تواند بود و باید بود
ز اسب افتاده او نز اصل
غریبم ، قصه ام چون غصه ام بسیار
سخن پوشیده بشنو ،اسب من مرده ست و اصلم پیر و پژمرده ست
غم دل با تو گویم غار
کبوترهای جادوی بشارتگوی
نشستند و تواند بود و باید بودها گفتند
بشارتها به من دادند و سوی آشیان رفتند
من آن کالام را دریا فرو برده
گله ام را گرگها خورده
من آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من آن شهر اسیرم ، ساکنانش سنگ
ولی گویا دگر این بینوا شهزاده بایددخمه ای جوید
دریغا دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت
کجایی ای حریق ؟ ای سیل ؟ ای آوار ؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم ، غار
درخشان چشمه پیش چشم من جوشید
فروزان آتشم را باد خاموشید
فکندم ریگها را یک به یک در چاه
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک
به جای آب دود از چاه سر بر کرد ، گفتی دیو می گفت : آه
مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست ؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست ؟
زمین گندید ، ایا بر فراز آسمان کس نیست ؟
گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر ز آنکه در بند دماوندست
پشوتن مرده است ایا ؟
و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است ایا ؟
سخن می گفت ، سر در غار کرده ، شهریار شهر سنگستان
سخن می گفت با تاریکی خلوت
تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش
ز بیداد انیران شکوه ها می کرد
ستم های فرنگ و ترک و تازی را
شکایت با شکسته بازوان میترا می کرد
غمان قرنها را زار می نالید
حزین آوای او در غار می گشت و صدا می کرد
غم دل با تو گویم ، غار
بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آری نیست ؟))
از م.اُمید
م.م،1.0.1
((کنترل اجتماعی عبارت از وسایلی است که بر رفتار افراد اثر می گذارد و آنان را به پیروی از هنجارها و ارزشها وادار می کند.در صورتی که فردی از هنجارهای اجتماعی سرپیچی کند و رفتارش مخالف هنجارها و ارزشهای اجتماعی باشد،از طرف گروه یا جامعه مورد سرزنش و مجازات قرار می گیرد.واژه کنترل اجتماعی در زبان انگلیسی به معانی قدرت،توانائی،تسلط و اقتدار آمده است.
پاسخحذفكنترل اجتماعي در اصطلاح جامعهشناسي داراي دو معني است:
1) مجموع عوامل محسوس و نامحسوسي كه يك گروه اجتماعي، به قصد حفظ يگانگي خود، در راه جامعهپذيري و فرهنگپذيري اشخاص به كار ميبرد؛
2) مجموع موانعي كه گروه اجتماعي به قصد جلوگيري افراد از كجروي اجتماعي سر راه آنان به وجود ميآورد.
كنترل اجتماعي يكي از اشكال فشار اجتماعي است كه به دو وجه متفاوت صورتپذير است:
أ) ممكن است از طريق اعمال اجبار اجتماعي pressure) Social) و با كاربرد وسايل گوناگوني نظير مجازاتهاي حقوقي و تنبيه به خاطر ارتكاب جرائم، افراد را به پذیرش شیوههای زندگی و مدلهای رفتاری محیط وادارند؛
ب) و يا از طريق اقناع (Presuasion) و با رسوخ به عمق اعتقادی و دگرگونسازي جهانبيني افراد و با تأثير بر عقيده و انديشه اعضاي جامعه يا گروه، هر عضو را نه تنها به هنجارها و ارزشهاي مقبول خود مؤمن سازد؛ بلكه، وي را به رعايت آنها وادار ساخته و نگاهبان آنها نيز بگرداند.
اقناع داراي شيوههاي مختلفي است از قبيل: تبليغ، اعطاي پاداش، اعتبار، مناصب و مقامات، تمجيد و استعانت از ارزشهاي اخلاقي.))
م.م،1.0.1
((از همين رو برخي كنترل اجتماعي را همچون وسيلهاي جهت شناسايي حركات انساني در روانشناسی اجتماعي تلقي ميكنند كه اساس سازماندهي اجتماعي را تشكيل ميدهد.
پاسخحذفاز اين ديدگاه، كنترل اجتماعي، به معناي تنظيم حيات اجتماعي خواهد بود و به اعمال فشاري ميانجامد كه به هم پيوستگي و يكپارچگي گروه را از طرق زیر محقق ميسازد:
1- الزامي بودن قواعد حقوقي،
2- قدرت جبري قوانين،
3- نيروي همنواساز عادات،
4- فشار رواني و اخلاقي سنت، عقيده، آداب و رسوم مستعد و ...،
پديده كنترل اجتماعي يك امر عيني است و با نيروي نه چندان يكسان بر افراد و گروهها اثر مينهد.
آموزش و پرورش يكي از تعيين كنندهترين عوامل كنترل اجتماعي است. عقايد غالبي و هنجارهاي رفتاري و شيوههاي زندگي سازمان يافته، از طريق آموزش و پرورش و نيز از طريق فرهنگ انتقال مييابد. نیز در جوامع سنتي، يكي از كاركردهاي اسطورهها تصورات جمعي خيالي، تابوها و ممنوعيتها، اعمال كنترل اجتماعي است.
كنترلهاي اجتماعي از نظر هدفي كه در جامعه دارند به دو دسته رسمي و غيررسمي تقسيم ميشوند.
كنترل رسمي (Formal Control):
كنترل رسمي بر عنصر حقوقي و قانوني كنترل اجتماعي مبتني است. قوانيني وجود دارند كه راهنماي رفتارهاي اعضاي جامعهاند و گروههايي هستند كه شغلشان اعمال اين قوانين و مقررات است. نه تنها قوانين بخشي از كنترلهاي رسمي هستند بلكه مؤسسهها و سازمانهايي مانند مدرسه، اداره و ... وجود دارند كه معيارها و مقرراتي براي كنترل اجتماعي دارند.
كنترل غيررسمي (Informal Control):
این شكل از كنترل اجتماعي در عرصه رويارويي اجتماعي اعضاي جامعه در خانواده، مدرسه، محل كار، و ... تحقق مييابد. افرادي كه برخلاف هنجارهاي سنتي و معيارهاي خانوادگي و اجتماعي رفتار كنند، از سوي ديگران براي همنوايي با هنجارهاي اجتماعي تحت فشار قرار ميگيرند.
در جوامع جديد، كنترل رسمي و در جوامع سنتي بيشتر كنترل غيررسمي است.
این واژه در زبان فرانسه با مفهوم اجبار اجتماعی منطبق است و این همان معنائی است که اگوست کنت تحت عنوان قدرت معنوی (pouvoir sprituel )به کار برده است.
از نظر اگوست کنت ویژگی اصلی قدرت معنوی آن است که هدایت عالی تعلیم و تربیت خصوصی و عمومی را بر عهده دارد.قدرت معنوی عبارت است از مجموعه افکار و عاداتی که افراد را برای پذیرش نظم جامعه ای که در آن زندگی می کنند و وظیفه ای که انجام می دهند آماده می سازد.وی می گوید تعلیم و تربیت تنها به نسل جوان اختصاص ندارد ،بلکه نسل بالغ را نیز شامل می شود.بنابراین همه وظایف اجتماعی را در بر خواهد داشت.هدف این وظایف معنوی آن است که اصولی که در افراد نفوذ پیدا کرده است،یعنی ارزشها ،هنجارها و رسوم و غیره را به آنان نشان دهد و با استفاده از حد اعلای تاثیر وسایل اخلاقی هر بار که افراد از این اصول دور می شوند به آنان یادآور شود و آنان را به اجرای این وظایف برانگیزد.
در واقع کنترل اجتماعی بر اساس ضرورتی است که از طرف جامعه برانگیخته می شود و افراد را به منظور حفظ انتظام جامعه به قبول ارزشهای اجتماعی و رعایت هنجارهای اجتماعی وادار می کند و در اجرای این امور،جامعه نظامهای پاداش و مجازات ویژه ای دارد.بدینسان افرادی را که خلاف ارزشها و هنجارهای اجتماعی رفتار می کنند سرزنش و مجازات می کند و آنهایی را که رفتاری متناسب با هنجارها و ارزشهای اجتماعی جامعه دارند تشویق می کند و پاداش می دهد. ))
م.م،1.0.1
((«جامعه پذيري فراگردي از كنش متقابل اجتماعي است كه شخص از طريق آن، شيوه زندگي جامعهاش را ملكه ذهن خود ميسازد و شخصيت بهدست ميآورد».
پاسخحذفدر فرآيند جامعهپذيري سه نظام اساسي با يكديگر كنش متقابل دارند:
نظام اجتماعي، فرهنگي و رواني.
نظام اجتماعي الگوهايي ثابت از كنش متقابل را، براساس ارزشها و باورهاي جمعي پديد ميآورد و به نوبه خود شخصيت فرد را اجتماعي ميكند. چنين فرآيندي، جامعهپذيري يا دروني كردن ارزشهاي اجتماعي را به ارمغان ميآورد.
«پيشگيري سياستي پيشيني و متشكل از مجموعه راهكارهاي مستقيم و غيرمستقيم است كه با هدف ايجاد امكانات و موقعيت هاي بازدارنده از وقوع جرم و كجروي طراحي و تدوين ميشود».
پيشگيري كه فرآيندي ناظر به قبل از اقدام به كجروي است، هم به كيفيت جامعهپذيري و كنترل دروني توجه دارد و هم به شرايط خارجي و موقعيتهايي توجه ميكند كه زمينههاي كجروي را مسدود مينمايد.
نظريه ها و سياستهاي كنترل اجتماعي به شدت متأثر از مباني نظري خاصي است.
از يك سو مربوط به مباني ايدئولوژيك درباره انسان و زندگي است.
رابطه ايدئولوژي و كنترل اجتمـاعي مقــولة مهمي است كه ميتواند در ماهيت و قلمرو بحث، اثري تعيين كننده داشته باشد كه از جمله آنها تأثير يا عدم تأثير دين در كنترل اجتماعي است. اين موضوع (چه در صورت پذيرش تأثير دين در كنترل اجتماعي يا عدم پذيرش آن) كاشف از رابطه ايدئولوژي و كنترل اجتماعي است؛ كه اين نوشتار بر چنين پايهاي بنا شده است.))
م.م،1.0.1
((نظارت اجتماعي، مجموعه فراگردهاي جامعهپذيري و به ويژه فشاري است که افراد، از جانب سايران در جامعه حس ميکنند. اين فشار، باعث ميشود رفتار آنها در راستاي همرنگي و متابعت از جامعه سوق داده شود و انسجام جامعه حفظ گردد.[10]
پاسخحذفطبق اين تعريف، نظارت اجتماعي، از مجموعه فراگردهاي جامعهپذيري و کنترل اجتماعي است؛ لذا برخي انديشوران از جمله کازينو جامعهپذيري را جزئي از فرايند نظارت اجتماعي ميدانند و برخي ديگر، نظارت اجتماعي را «ادامه فرايند جامعهپذيري»[11] پنداشتهاند.
بنابراين جامعهپذيري و کنترل اجتماعي هر دو، فرايندي هستند که مکمّل يکديگرند؛ به گونهاي که جامعهپذيري، به دنبال همنوايي جامعه است و کنترل اجتماعي، به دنبال کاهش ناهنجاريها. «فرايند کنترل اجتماعي و فرايند اجتماعيشدن (جامعهپذيري) دو روي يک سکه و دو جنبه از يک واقعيت تام هستند.»[12]
هر جامعه براي بقا و همنوايي افراد جامعه با ارزشها و هنجارها، به دو فرايند اکتفا ميکند؛ يکي جامعهپذيري که در اين باب به انتقال فرهنگ و ارزشها ميپردازد و ديگري نظارت اجتماعي که از بروز تخلف جلوگيري ميکند. بر اين اساس، ما به دو بحث ميپردازيم؛ يکي فرايند جامعهپذيري انتظار و ديگري نظارت و کنترل اجتماعي که هر دو در کاهش ناهنجاريها مؤثرند. در جامعهپذيري موفق، ارزشها و هنجارهاي اجتماعي، دروني ميشود؛ به گونهاي که اين هنجارها با فرد يگانه ميگردد و او، خود را به انجام آن ملزم ميبيند و بدون اين که تحت فشار يا نظارت بيروني قرار بگيرد، به اين هنجارها و ارزشها عمل ميکند. در اين حالت، فرد، لحظه به لحظه احساس نميکند که به او فرمان داده ميشود و عوامل بيروني به او حکم ميرانند؛ بلکه خود به خود، هنجارهاي اجتماعي را عمل ميکند و سرچشمه همنوايي او با هنجارهاي اجتماعي، انتخاب آگاهانه خود او است، نه عوامل بيروني. ))
م.م،1.0.1
((لذا اگر فرايند جامعهپذيري در جامعهاي موفق عمل نکند، نوبت به نظارت و کنترل بيروني ميرسد، تا در اين فرايند، جلوي انحرافات و ناهنجاريها گرفته شود؛ بنابراين، جامعهپذيري و کنترل اجتماعي، هر دو مکمل يکديگرند؛
پاسخحذفيعني «هر چه عملکرد جامعهپذيري مؤثرتر و موفقيتآميزتر باشد، ميزان کجروي، کمتر و بالتبع، نياز به نظارت اجتماعي کاهش خواهد يافت. در مقابل، هر چه فرايند جامعهپذيري، داراي نقصان باشد، جامعه بايد به مراتب، هزينههاي بيشتري را براي نظارت اجتماعي بپردازد. »
به اعتقاد برخي محققان جامعهشناس، سه عامل اصلي در بروز انحرافات رفتاري وجود دارد که يکي از آن عوامل، «آموزش ناکافي اعضاي جديد جامعه در زمينه نظام اجتماعي» است؛
عامل دوم، «فشار نقش اجتماعي يا صدمات ناشي از برعهدهگرفتن دو نقش متفاوت که ناشي از تلاش براي قراردادن فرد، با نيازهاي شخصي وي، درنقش معيني درنظامي است که نيازهاي ديگري دارد»
که اين، باعث تعارض در شخصيت فرد و نقشي ميشودکه جامعه به او محول کرده است و اين امر، عاملي براي بروز انحرافات ميشود.
عامل سومي که در بروز انحرافات مؤثر است، عبارت است از «ارزشهاي متعارض که ناشي از وجود معيارهاي متنافر در بطن نظام ارزشي هستند»))
م.م،1.0.1
((جامعهپذيري (اجتماعي شدن) که از دوران طفوليت آغاز ميشود، فرايندي است که توسط آن، فرد با فراگيري گرايشها، انديشهها و انگارههاي رفتار مورد پسند جامعه ـ از طريق تماس با ديگران ـ نقشهايي را که تعيين کننده رفتار اجتماعي او است و با پايگاه وي در گروههاي مختلف اجتماعي انطباق دارد، بر عهده ميگيرد. در جريان جامعهپذيري است که شخصيت، تکوين ميپذيرد.
پاسخحذفبراي تحقق جامعهپذيري، کارگزاراني لازم است که عبارتند از: 1. خانواده 2. گروه همسالان 3. مدرسه، مسجد و نهادهاي آموزشي و مذهبي و 4. وسائل ارتباط جمعي. ))
م.م،1.0.1
((اصطلاح «اثر پروانهای» خود اولین بار به سال ۱۹۶۳ در مقالهای از ادوارد لورنز در آکادمی علوم نیویورک مطرح شد. در آن مقاله آمدهاست:))
پاسخحذفاز ویکی پدیا
م.م،1.0.1
حاشیه!!!:((«بال زدن پروانهای ممکن است سیر طبیعی آب و هوا را برای همیشه تغییر دهد.»))
از ویکی پدیا
حواشی حاشیه!!!!!!:پروانه که نیست ایی ، نیلوفر که هست ایی! نیلوفر دختر آب ریشه در خاک دار پروانه پر می کِشد به هَوای تو و سیر طبیع ایی به خواستِ تو برای همیشه تغییر می کُند.
((اصولا هر پدیده درجهان دارای نظمی است ممکن است در ان بی نظمی دیده شود.اما در هر بی نظمی نظمی نهفته وجود دارد که با تغییر دیدگاه ما این بی نظمی به نظمی عمیق تغییر میکند.))
پاسخحذفم.م،1.0.1