۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

یادم مرا فراموش

یخ زده بر خنکای نسیم خفیف خاطره ؛
خاطره استغاثه ی خواهشناک بازپخش سریال ده-دوازده قسمتی که اپیزود های آغوش انگیزش هر دو-سه ماه یکبار به بازار جرم می آیند ؛
گم شده بر تنازع انبوه انقلابیان بی قلب ؛
نامنتظر بر سلام گرم و بخارآلود ناشناسان زرد جامه ؛
و ناشنوای تصنیف خوانی شاهزاده و پرنسس -عاشقان ولیعصر، پیاده رُوی پاییزی اش ؛
بینی چکان و بازدم لرزان و گوژیده مسلک ، می روم که رفته باشم...

که ساعات پایانی یکی از این روزهای بی سر و تهم را به مایع فراموشی بیالایم.

فراموش کنم گذران جوانی یک دوست را به تصنع شادباش بگویم؛
فراموش کنم رخنه ام را در قعر مرداب جغرافیا؛
فراموش کنم ایام فراموش کردن را.

۶ نظر:

  1. همانطور که می‌گويند

    پرونده بسته شد

    و قايق عشق

    بر صخره زندگی روزمره شکست

    با زندگی بی‌حساب شدم

    بی‌جهت

    دردها را

    فاجعه‌ها را

    دوره نکنيد

    و يا آزارها را.

    از ولاديمير ماياکوفسکی
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  2. در نیست
    راه نیست
    شب نیست
    ماه نیست
    نه روز و
    ,نه آفتاب
    ما
    بیرون زمان
    ایستاده‌ایم
    با دشنه‌ی تلخی
    .در گرده‌های‌مان
    هیچ کس
    با هیچ کس
    سخن نمی‌گوید
    که خاموشی
    به هزار زبان
    .در سخن است
    در مردگان خویش
    نظر می‌بندیم
    با طرح خنده‌ای
    و نوبت خود را انتظار می‌کشیم
    بی‌هیچ
    خنده‌ای!
    ازاحمد شاملو
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  3. وقتی رو سولفاته کلیک میکنم انگار کن در یه خونه صمیمی و گرمو میزنم ار اون خونه باصفاها که همیشه یه چیز خوب داره انتظارتو میکشه!
    انگار کن نفسم رو حبس میکنم به انتظار اینکه یه پست جدید گذاشته باشی و من با تک تک کلمات دختر باران وکویر تو خاطرههام همراه بشم!
    چقدر وقتی میبینم اینجا شلوغ نیست حال خوبی دارم!
    از خلوتت ممنون.
    و از احساس خوبی که بهم میدی.
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. از خودتون ممنون که گهگاهی کلیک رنجه می فرمایید به این کلبه ی محقر. البته بنده بسی فسرده بودم از بابت اینکه کسی سری بهش نمیزنه ، اما راستش الان از این دیدی که شما بیان کردید نگاه کردم، حس خوب غرورناکی بوداز این جانب که حداقل آنهایی که سر میزنند با رغبت شخصی خوشحالم می کنند :)

      حذف
  4. دختر باران و کویر...
    مردم من را خرده نگیر اگر به مهمانی باران و کویر نیامدند!
    چهارصد سال و اندی پیش ، (سیب) را به دهان برده اند و
    خواب را اشنای مرگ یافتند...
    سیب ،تحفه نامیمون زنار بستگانی بود پر از شهوت قدرت
    مردم من زانو زدندند، ان هنگام که در جهنم کتاب سوزان تاریخ شاهنامه را سوزاندند...
    مردم به مرگ خوش آمد گفتند، آن هنگام که بوستان و گلستان در موزه ها طعم خاطره گرفت...

    نه اینکه زانو زده باشیم!
    نه!
    تنها پنهان شده ایم پشت نقابی که درد می کند...
    وفات خویش را سوگواریم به رسم (سووشون) سیمین،
    به پا خواهیم خواستن چونان (تذکره اییلیات) خسرو،
    خواهیم سرود(شاهنامه) را به رسم حکیم،
    کلبه محقر ،که نه!
    قصر خود را بیارای بانو، به گل اذین باران کلمات
    مردم من در راهند!
    (حافظ) حریم حرمتمان باش و همچنان چشم بر راه...
    ...مسیحا نفسی در راه است.
    حاشیه- شازده کوچولو:چرا مینوشی؟
    مست:چون فراموش کنم!
    شازده کوچولو:چی رو؟
    مست:اینکه مینوشم! -

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  5. ((...شاید ورق بازی کردم
    شاید
    حنجره خسته از ناله قلبم را
    با شراب التیام دادم
    ...قدمم
    مسافت را
    در کوچه ها
    لگد مال می کتد
    جهنم درونم را
    اما
    چاره چیست؟
    ...حا لاست
    با مهره های پشتم
    نی لبک بنوازم...))

    از ولاديمير ماياکوفسکی

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم