۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

راه (2)


راه
راه
هرچه می روم تمام نمی شود
نمی خواهم هم تمام شود
نمی خواهم کلاغ کج کج برو از سر راهم بپرد
می خواهم بپر بپرش را تا ته محو شدن ببینم
فالش رفتنش قشنگ ترین اتفاق روزم است
می خواهم به پرهای سیاهش دست بزنم
شهر، مُرده...
فقط گاهی اتومبیلی رد می شود
آدمِ تویش زنده نیست
آرام آرام آرام رد می شود تا رویایم را بر هم نزند
خش خش پاییز است و شبانه ی قنوط خرمالو های چروک
و لرزش نوازشگر سرما و فریاد خفه ی سقف تهی که سیـــسَم می کند :
"سسیـــــــــــــــــــــس ! با دقت حس کن نمناکی قطره های بی بند و بار آسمان را که به ملایمت محلول می شوند بر خیسناکی وجودت..."
راه از سردی ضربه های بی قرار ریشه ریشه های خیس می جوشد و تاریکی براق می شود
به نرسیدن دل بسته ام
راه همه ی دلخوشی ام است

۹ نظر:

  1. چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت
    عمر پوچ من و تو دم واپسین نداشت
    آخر شعر سفر آخر عمر منه
    لحظه ی مردن من لحظه ی رسیدنه

    منو با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
    خوبه مثل تن تو با تو همسفر شدن
    منو با خودت ببر من حریص رفتنم
    عاشق فتح افق دشمن برگشتنم
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  2. چشمها را باید شست ،جور دیگر ...
    لول شدم تو خودم پشت رول!
    رول و لول کردم توی لب !
    دوباره راه
    جاده خاطرات
    فریاد ضبط شده روحی ازاعماق جهنم...
    نوازشگر پرده های ذهن من
    کام بعد کام و داغ شدن سینه و سر
    جاده، شب ، کویر ، ستاره ها...
    کاش ازادی همین جا میماند و باران هم
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
  3. نمیدونم ماهی ها اخرین بار بودن یا تازه مهمون صفحه ات شدن در هر صورت من بهشون غذا دادم!
    دقم میگیره وقتی از پادشاه فصلها مثل فصل مرگ مینویسی!
    نمیفهمم شادی توی عکس برفیت دلیلش مرگه سفیده که دورت و پوشونده یا زنده بودن خاطرات گرمت شایدم عکاس!
    ولیعصر رو همیشه با رقص برگهای زرد و سوز سرمای پاییزو سیگار و (م.امید!) یادم میاد و حتی بارونش!
    بارونشو خوب اومدی، نمیدونم بارون کجا رو به این زلالی و شفافی روون شدی بپافیش فیشت در نیاد! حوصله مریضا رو ندارم!
    م.م،1.0.1

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. وااااای چی میبینم! کلی منتظر این کامنتای ( بدون اغراق بگم: ) منحصر به فردتون بودم ، اصن یه جورایی لَه لَه میزدم، تعارف که ندارم!
      ماهی ها والا از اول اینجا صاحب خونه بودن البته، مثل همه اونایی که افتخار میدن وقت گرانبها رو حرومِ خوندن خزعبلات بنده میکنن
      از طرف خودم و اونا سپاس از شما که کلن به این بچه ها و متعلقات این ناکجاآباد خوراک میدید
      دیگه که جونم براتون بگـــــه...اصن انقد ذوق دارم در پوست خود نمیگنجم دارم شلوغ میکنم هِی ، عکسه هم لابُد تو یه همچی حال های ذوقناکی شکار شده!
      در ضمنِ مطلب، اینم بگم که این پادشاه فصلا که همه سوزش ساز دلنواز است و همه رنگش لذت تماشاگه راز ، اگه واسه منِ سرما پرست بخواد غّد بازی در بیاره، دیگه تو این جوبای پهناور ولیعصر یا جای منه یا جای این بارونای پاییزی، باس با همشیره ش کنار بیاد وگرنه غُد بازی در میارم براش بـــــــَـــــد

      حذف
    2. دورود، دخترِ کویر و باران.
      حافظِ دل انگارآت ایم!
      جون عزیز شما نباشه! جون خودم!
      تک تکِ پُست آت و میتونم پاس کنم 7 ترمه!-فوق اِش لیسانس!-
      حالا که ذوقی میشی تو رو اون ناز انگشت آت-تایپ، با شصت! نمیشه!-
      نإار تو اوج به ته برسم،
      همیشه خوداِت باش
      -خلاق با یه نقطه نگاه جسور با یه دلتنگی ویه دندگی خاص اِت-
      نذار روزمرگی، هپل اِت کنه به زباله!-سال مرگی که اصلا و ابدا-
      نذار و نرو...
      بمون و بجنگ
      واسه همه چیزایی که میخوای!
      واسه خودِ من اِت!
      حافظ اِت اَم.
      سپاس.

      م.م،1.0.1

      حذف
    3. از سر لطفتونه که وقت گذاشتید، خیلی هم ممنون
      به قول خودتون ((حاشیه)) : اتفاقاً هَمَشو با شصت تایپ میکنم، تو نُتِ گوشیم مینویسم بعد بلوتوث میکنم به کامپیوتر معظم، آخه هم کیبورد فارسی نداره هم موقعی که باید دم دست باشه نیست، کلی مسیر ضد تکنولوجی شده طی میکنن بیچاره ها تا برسن خونشون، خسته و مونده بشینن کف پِیج، بعد له له بزنن یکی آب و دونشون بده (همون خوراک) :)

      حذف
    4. ((خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
      شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری
      لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
      خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
      آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
      سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری
      با نگاهی سر شکسته ، چشم هایی پینه بسته
      خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
      صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
      خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
      عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی
      پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
      رو نوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
      شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
      عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
      خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
      روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
      در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری))
      از قیصر امین پور

      م.م،1.0.1
      حاشیه:(همیشه حاشیه ها حدود معنا نِ می گیراَند
      گاه بی مرزی ،
      گاه بی حصار بودن تا بی کران را،
      بی معنا،
      معنای آزادی گره میزنند.)
      حواشی حاشیه:(
      سر لطف؟!
      <>
      وقت؟!
      دختر کویر و باران!
      <>
      <>
      )

      حذف
    5. «لو آندره آس سالومه» دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک‌ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.

      م.م،1.0.1

      حذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم