۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

مناجات

خدایا! همانا تو از همان مسافت دهان مارا گاییدی. یادمان باشد روزی دهانی از تو سرویس کنیم که از بابت هزینه ی حق السرویس تا آن ته کونت بسوزد.
بار الها! یادمان می آید کودک که بودیم سر نماز جماعت مدرسه ، قنوت که می گرفتیم چونان انگشتانمان را قلف می کردیم که مبادا الطاف الهی ات از لای انگشتانمان در رود. و کلی غم می خوردیم که لابد چون دستانمان کوچک است، زیاد به ما الطاف نمی دهی. همانا ما بس خر بودیم نمی فهمیدیم، و توی دیوس مارا نگاه می کردی و کرکر می خندیدی. دلت شاد می شد و خوب می دانستی بعدن که بزرگ شویم یک لگد توی کونمان می زنی می گویی برو بابا کونکش. و لیک ما این ها را نمی دانستیم. حالا امروز ما بیست ساله شده ایم و دلمان خواسته همینطوری یکهو واسه ی یه امروز یک خدا تو هوا پیدا کنیم و به او بگوییم که: خدایا! خیلی از توی حرامزاده دلگیریم که ریدی با این آفرینشت ان آقا/خانوم.
پانویس : این مال اون هفته ایست که ناگهان بیست ساله شدیم و دنیا توی سرمان خراب شد.

۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

افسانه های موقع خواب :

یک پسر بزرگ بود که خیلی بزرگ بود. هر دفعه که از پنجره می پرید پایین ، اصلن پر در نمی آورد؛ شاتالاپ می خورد زمین از طبقه ی ششم . ولی قبلش توی راه یک تهران را چوب کاری می کرد، توک درخت ها را می چید ، بعد خودش می رفت توی آن گوری که برایش کنده بودند ، کاشته می شد ، بعده ها سبز هم می شد ، دست آخر می خشکید.
یک دختر کوچک هم بود. روزی سه بار می گفت کون لق مملکت و لیوانش را پر می کرد. ولی هر چه زور می زد دوگوله اش پر نمی شد. بعد دخترک می رفت سر گوری که باید می رفت می نشست ، تر می شد.
بعد یکی می آمد کبریت می کشید؛ تر و خشک با هم می سوختند.
بعدش هم که قصه ها به سر می رسید
ولی کلاغ ها به جای خاصی نمی رسیدند...

۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

که چه غلط های زیادی

آدمیزاد که برای دو دقیقه بیخیالی نباید هر غلطی را مرتکب شود که فردایش از معده درد و سردرد بمیرد که....
هرکه تیغ به گلویش برود می گوید بد ترین درد دنیاست
هرکه دندانش درد کند می گوید بدترین درد دنیاست
هرکه آنفولانزا نصیبش گردد گوید که آن بدترین درد دنیاست
و هزار داستان مشابه...
اما به جان خودم که فعلن برایم عزیز نیست قسم، که معده درد از اشد و سردرد از اهم درد های این دنیا و آن دنیاست
نخ سوزن که مجبور شوی به دکتر بگویی چه غلط ها کردی و دکتر خودی باشد
ای آه...
تشریح بیمار:
سر بیمار چون آن زود پز در قرمزی که قدیم ها داشتند و ترکید ،به همان دما و در آستانه ی ترکش؛ معده ی بیمار چون کولر آبی سولاخی که تهش تحلیل رفته و چکه میکند.
وضعیت کلی بیمار چون زود پز قرمز روی کولر آبی. دست ها و پاها نیز چون چهار عدد گربه ی مرده پای کولر که دوتایشان هنوز دارند جان می دهند و به کیبورد چنگول می کشند...