۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

"خفه"....(آینه می گوید)؛

استکان دو - دو می زند و من هنوز یک - هیچ عقبم
تا می آیم بلند شوم که کوتاه بیایم، همه نوشته هایم قلم می شوند.
نه من به حرف می روم ، نه به من می رود حرف
نمیدانم... میفهمی چیستش خنده ای که آخر حرف هایت سر میدهم ؟
با چشم راست در چشم چپش فرو می روم
می چپاند حرفی، زمزمه ای، فریادی، ...، از سر سیری،  در عمق فاجعه ی نا فهمیدگی ام :
"نا گزیرت می کنم بگذاری بگریزم
ای همه تگرگ رگباری پاییزم"...
گوشم را می گیرم
نکند پر شده باشم
اما...
نفسش می گیرد
جمله اش پشت دیوار سرم می میرد

۳ نظر:

  1. chokh gashah lar boooooooooooooodddddddddd :D kheyli ham hal kardim
    yani ayine bet gof ?

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلی هم مرسی :)
      نمیدونم دقیقن، شایدم خودم بهش گفتم

      حذف
  2. ((وقتی شراب کهنه،مست اَت نِ می کُند
    وقتی کوچۀ بُن بست،رفت اَن تو را باور نِ می کُند
    وقتی که عشق، دلتای تن خسته می شود
    وقتی که مرهم نه التیام،که چرکینِ زخم تو می شود
    وقتی گلایه های تو، به چشم دیگران بهانه می شود
    چِه می کُنی؟
    تقصیرِ من چیست؟!
    که ذهن کودن آیینه
    تصویرِ تو را، آشکار نِ می کند
    اِنگار کُن اگر،
    سنگی در،
    دست های من بود
    تمام آیینه ها را
    همراه سکوتِ سرداِش ان
    در پناهِ جیغ مکرر کوچه
    می شکست اَم
    بی هیچ تردید!
    من با سکوت،
    یا!
    سکوت ، در من حرف می زند
    پناه می برم
    از واژه های تلخ
    که در تلاش ای من ، حضور می یاب اَند
    پناه می براَم به لال ترینِ نقطۀ سکوت
    آنجا که غار تنهاایی مرا
    تصویرهای تو
    آذین کرده اَند
    اِی کاش می شُد
    با
    تنهایی ام
    آشتی می کرداَم
    اگر می شُد
    دیگر با نتهاای یم
    تنها نمی ماندم
    آنجا که شب
    قرص ماه را
    درون آسمان حل می کُند
    تا ستارگان به خواب رواَند
    باید که
    سیب ممنوعهِ،
    را باور کرد
    تاخواب از چشمان بگریزد!
    ستاره،
    میزند
    شانه،
    بر افشان
    گیسوان شب،
    که مهتاب،
    دل به تاریکی نبنداَد.))

    م.م،1.0.1

    پاسخحذف

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم