۱۳۹۶ مهر ۲۲, شنبه

حلقه‌ی گمشده‌ی داروین

من فقط دلم تنگ شده برای آن حرافی که پیدا کرده بودم، و به کمکش داشتم از چاه کم حرفی در می‌آمدم. لکن دستاویزم رها شد و دوباره سقوط کردم.

همه‌اش من میخواهم با خودم بگویم فاصله‌ی فیزیکی اهمیت چندانی ندارد. در صورتی که یکی از تاثیرات اهم آن اینست که آدم از یک سری لحظات واقعی زندگی در می‌ماند و مثل حلقه‌ی گمشده‌ی داروین خیلی خیالی آن را در ذهن بازسازی می‌کند. اینطوری دفعه‌ی بعدی که آن آدم دور شده را می‌بیند خیلی هم غریبگی نمی‌کند؛ ولی خب حقیقت آن است که مقدار زیادی از واقعیت را از دست داده است. و همین از دست دادن چیزیست که من از آن به دلتنگی نام می‌برم. دلتنگی برای کسی که دیارش از اول هم اینجا نبود، هرچند که من دوست داشتم باشد، هرچند که او همه جایی بود. نه به امید تن آسایی با او، که با امید شنیدنش و نفوذ صدای نه چندان گیرا ولی آرامش در گوشم، به خیالش می‌پردازم. آنچنان که طنین لطیف و شمرده ی واژه ها را از دهان کجش قطارچین می‌کرد، کلمه‌ها دو دو چی چی می‌رفتند یک جای مناسبی توی گوش من پیدا می‌کردند و می‌نشستند و هوا سبک می‌شد و گل از گل آدم می‌شکفت. می‌گفت خودش است وقتی با من حرف می‌زند و چقدر من این حرف را می‌فهمیدم.
الغرض، حلقه‌ی گمشده را بدست گرفته‌ام و به زودی می‌روم پی همان حراف. مگر زندگی چقدر طولانی است که نروم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیدگاهتون رو پرت کنید می گیرم