لبخند زد و نوشت:
”همه ى تان غريبيد
و من دگر بر همه ى شما قاضيانِ از بيخ و بن نقيض، بى اعتمادم
شيرين سخنى و شيرين كارى هايتان، ارزانى
من خواهم دويد
و نگاهم به برجاى ماندگان نخواهد سريد“
زير جُلى خنديد و گفت : ”حتا به شما دوست عزيز“
و اين توطئه ى خاموش يك زن است
درست مثل يكى از هزاران زنى كه عمرى را به تفكر رميدن گذرانيدند،
و سرانجامِ سرابشان دير و زود داشت اما سوخت و سوز، نه
لبخند زد و روى نوشته اش خط كشيد
اشك ريخت و از سر نوشت:
”خواهم رميد تا مرز سقط و سقوط“
فرسوده شد از هر روز نوشتن، و از هر روز خط زدن
پير زنى شد و نوشته هايى را كه از بَر بود،
همه را به آتش كشيد
خاكستر كرد ...
(فراموش نه)؛