یک ساعتی که به عمرم اضافه شد را هم خواب بودم
خواب که نه
آنجوری
که بیفتم هی ساعت را نگاه کنم
تکان نخورم تا شروع روزمرگی را بر سرم فریاد کند
به یاد بایستگی ابراز صبح بخیر های خوشایند و ناخوشایندی که متظاهرانه به لبخندشان بکشم زمان نما دو دست دارد برای کوبیدن همه چیز در سرم