راه که طولانی شود ،
صداها را می شود شنید راه و بی راه
هرکدام به نوبت می آیند به بند
چوب خطِ بَردگی بر بُریدگی های اعصابم می کشند ،
خط ها شُــــرّه می کنند
می روند پشت چشم هایم
حل می شوند در خیسناکی
می شوند اسید سوزان به رنگ سیاه
آه...
کاش راه سرازیری نباشد
کاش چشم هایم هوچی گری به راه نیندازند
راه راه نکنند
صورت بی شباهت به سیرتم را
صداها را نشسته هم می شود شنید :
" طفلک بی گناه ، نشسته سر راه ... "
(...)
لعنت به هر چه راه
لعنت به این مُردگی سیاه