۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

راه (2)


راه
راه
هرچه می روم تمام نمی شود
نمی خواهم هم تمام شود
نمی خواهم کلاغ کج کج برو از سر راهم بپرد
می خواهم بپر بپرش را تا ته محو شدن ببینم
فالش رفتنش قشنگ ترین اتفاق روزم است
می خواهم به پرهای سیاهش دست بزنم
شهر، مُرده...
فقط گاهی اتومبیلی رد می شود
آدمِ تویش زنده نیست
آرام آرام آرام رد می شود تا رویایم را بر هم نزند
خش خش پاییز است و شبانه ی قنوط خرمالو های چروک
و لرزش نوازشگر سرما و فریاد خفه ی سقف تهی که سیـــسَم می کند :
"سسیـــــــــــــــــــــس ! با دقت حس کن نمناکی قطره های بی بند و بار آسمان را که به ملایمت محلول می شوند بر خیسناکی وجودت..."
راه از سردی ضربه های بی قرار ریشه ریشه های خیس می جوشد و تاریکی براق می شود
به نرسیدن دل بسته ام
راه همه ی دلخوشی ام است

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

هیچ وقت نتوانستم آینده را دانستن


دستهای سرد و لرزانم را نه پُک های عمیق به این لعنتی آرام می کند، نه صدای بلند سمفونی 3 بتهوون؛ سی دی عوض می کنم:
" گردش زمان میان ما پرده بسته
روی چهره‌ها غبار دوری نشسته " *
می خواهم یک نخ دیگر روشن کنم که بنزین فندک تمام می شود، نگاه که می کنم چراغ بنزین ماشین هم روشن است،  بنزین خودم مدت هاست که تمام شده . در این تاریکی، ذهن کورم به آنجا می رود که چرا بنزین همراه با طلا و دلار بالا نمی رود! رویشان نمی شود گران کنند؟ امکان ندارد ، پررو تر از اینها هستند...
پک محکم تری می زنم که با همان یک نقطه آتش شعله بگیرد
هنوز خیلی مانده به خانه، روی چند نخ دیگر حساب باز کرده ام. شیشه را بالا می دهم ، گرم که نمی شود هیـــــچ؛ دود نفسم را بند می آورد
همیشه منتظر سرما بودم، اما امشب هوای درونم بس سرد است لعنتی...
اصلن به این فکر نمی کنم که فردا روزی باشد با دوستانی که غم هایم را میفراموشانندم و طعم جوانی می خورانندم... همه ی حواسم روی سردرد و  درد سر های بیگاهم خلاصه شد. اما فردا جور دیگری بود. به هر حال فردا هم سرد بود اما نه به این سختی ...( هوا را می گویم )


*dang show / I close my eyes / shiraz 40 sale